معنی کلمه صافی در لغت نامه دهخدا
دل از عیب صافی و صوفی بنام
به درویشی اندر شده شادکام.فردوسی.رادمردان را هنگام عصیر
شاید ار می نبود صافی و ناب.منوچهری.چو مشک بویا لیکنْش نافه بود ز غژب
چو شیر صافی پستانْش بود از پاشنگ.عسجدی.بدینسان آب سرد و آتش گرم
هوای صافی و خاک مکدر.ناصرخسرو.کف کافیْش بحری از جود است
طبع صافیْش گنجی از حکم است.مسعودسعد.روشن و صافی و بیقرار، تو گفتی
هست مگر ذوالفقار حیدر صفدر.مسعودسعد.که هرکه دین او پاک تر و عقیدت او صافی تر، در بزرگ داشت جانب ملوک... مبالغت زیادتر واجب بیند. ( کلیله و دمنه ).
روی صافیْت باید آینه وار
همچو دندان شانه گل چه خوری.خاقانی.دُردی و سفال مفلسان راست
صافی و صدف توانگران را.خاقانی.ره آورد عدم را توشه خاک
سرشت صافی آمد گوهر پاک.نظامی.گنج نظامی که طلسم افکن است
سینه صافی و دل روشن است.نظامی.بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی.سعدی.اگر یک قطره را دل برشکافی
برون آید از او صد بحر صافی.شبستری.ثریا چو در تاج مرجان صافی
زبانا چو در دهر قندیل راهب.حسن متکلم.ساقی که جامت از می صافی تهی مباد
چشم عنایتی به من دُردنوش کن.حافظ.
صافی. ( اِ ) ظرفی که بدان مایعی را تصفیه کنند. پارچه ای که با آن تفاله ٔچیزها گیرند. آلت تصفیه. مصفاة. پالونه. راووق. مِبزل. صافی که در داروسازی جالینوسی از همه بیشتر مورداستفاده قرار میگیرد صافی چین داری است که از کاغذ بدون چسب تهیه شده است و حتی المقدور باید کاغذهای صافی سفید را بکار برند زیراکاغذ صافی خاکستری مواد غیرخالص مخصوصاً اکسید دوفردر بر دارد. صافی چین دار بایستی به اندازه کافی درقیف وارد شود ولی نباید در لوله آن وارد شود و نیزلبه صافی نبایستی از لبه قیف بالاتر بایستد. اسیدها و معرف ها بر روی صافی کاغذی اثر میکند و این قبیل مواد را به کمک قیفی که دارای صفحه سوراخ دار و یا محتوی شن و یا پنبه شیشه ای میباشد صاف میکنند. پنبه شیشه ای عبارت از شیشه ای است که بشکل نخ درآمده است و نرمی ابریشم را دارد.