صاغری

معنی کلمه صاغری در لغت نامه دهخدا

صاغری. [ غ َ ] ( ترکی ، اِ ) ساغری. کیمخت و چسته و پوست خر و یاپوست اسب دباغی شده. رجوع به ساغری شود. || قسمی کفش مخصوص علما و طلاب قدیم بی پشت پاشنه ، با پاشنه بلند، کبودرنگ و چرم روی پا، گره های خردتر ازگره های نارنج داشت. مقابل نعلین که پشت پاشنه و پاشنه هم نداشت ، و زردرنگ بود و نوک کمی برگشته داشت.

جملاتی از کاربرد کلمه صاغری

عدو بد ار هزار ور صد هزار هنالک و انقلبوا صاغرین
و حکی عن ابی جعفر النحاس قال: «إِلَّا وارِدُها» یعود الی یوم القیامة. و قال مجاهد: هو الحمّی و الامراض تأخذ المؤمن «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» الشّرک، «وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ» ای المشرکین، «فِیها جِثِیًّا»، ای بارکین علی رکبهم صاغرین.
قوله: وَ کُلٌّ أَتَوْهُ قرأ حمزة و حفص أَتَوْهُ مقصورا علی الفعل، بمعنی جاءوه عطفا علی قوله: فَفَزِعَ و اتوه، و قرأ الباقون: آتَوْهُ بالمدّ و ضمّ التاء علی مثال فاعلوه کقوله: وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً ای یأتون اللَّه سبحانه داخرین صاغرین.