صاحب وقت
معنی کلمه صاحب وقت در فرهنگ فارسی
معنی کلمه صاحب وقت در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه صاحب وقت
و حال واردی بود بر وقت که ورا مزین کند؛ چنانکه روح مر جسد را. ولامحاله وقت به حال محتاج باشد که صفای وقت به حال باشد و قیامش بدان. پس چون صاحب وقت صاحب حال شود، تغیر از وی منقطع شود و اندر روزگار خود مستقیم گردد؛ که با وقت بی حال زوال روا بود، چون حال بدو پیوست جمله روزگارش وقت گردد و زوال بر آن روا نبود و آنچه آمد و شد نماید از کمون و ظهور بود و چنانکه پیش از این صاحب وقت نازل وقت بود و متمکن غفلت، کنون نازل حال باشد و متمکن وقت، از آنچه بر صاحب وقت غفلت روا بود و بر صاحب حال روا نباشد.
هزار جنس مرادم به وقت در گرو است دمی که صاحب وقتی دهد سراغ کجاست؟
مقامات اختصاص خاص باشد که صاحب وقت خاص الخاص باشد
استاد ابوعلی دقاق گوید رحمة اللّه علیه که: «اندر دنیا یا عقبی، ثُبور یا سرور، وقتت آن بود که اندر آنی.» و باز حال چنین نباشد که آن واردی است از حق به بنده، چون بیامد آن جمله را از دل نفی کند؛ چنانکه یعقوب علیه السّلام صاحب وقت بود، گاه از فراق اندر فراق چشم سفید میکرد و گاه از وصال اندر وصال بینا میشد. گاه از مویه چون موی بود، و گاه از ناله چون نال. و گاه از رَوْح چون رُوح بود و گاه از سرور چون سرو و ابراهیم علیه السّلام صاحب حال بود نه فراق میدید تا محزون بدی و نه وصال تا مسرور شدی ستاره و ماه و آفتاب جمله مددِ حال وی میکردند و وی از رؤیت جمله فارغ؛ تا به هرچه نگریستی حق دید و میگفتی: «لا أُحِبُّ الافلینَ (۷۶/الأنعام).» پس گاه عالم، جحیمِ صاحب وقت شود؛ که اندر مشاهدت غیبت بود. از فقدِ حبیب دلش محل وحشت بود و گاه به خرمی دلش چون جنان بود اندر نعیم مشاهدت؛ که هر زمان از حق به وقت بدو تحفهای بود و بشارتی؛ و باز صاحب حال را اگر حجاب بلیت یا کشف نعمت بود، جمله بر وی یکسان بود؛ که وی پیوسته اندر محل حال بود. پس حال صفت مراد باشد، و وقت درجهٔ مرید. یکی در راحت وقت با خود بود و یکی در فرح حال با حق؛ فشتّان ما بینَ المنزلَتَیْنِ!
یک نفس بیش ندارد چه کند صاحب وقت هر چه دیگر همه حشوست و خیال آبادست
شنو از صاحب وقت و زمان حال تحقق باشد آن بر جمع افضال
نسیه کارِ مردِ صاحب وقت نیست هر که از خود برشکست از بت پرست
بر او صاحب وقت آن زمان است که بر وقت خودش حکمی روانست