معنی کلمه صائب در لغت نامه دهخدا
صائب. [ ءِ ] ( اِخ ) دو تن از شعرای متأخر عثمانی که هر دو را نام محمد و تخلص صائب و معاصر یکدیگرند. یکی در 1262 هَ. ق. بسن سی وپنج سالگی وفات یافته و از اوست :
خاطره گلد کجه صائب مومیان دلربا
خواب و راحت قالماز اولدی دیده خونابده.
و دیگری که عاشق پیشه بوده است مبتلا به جنون گشته و بسال 1270 هَ. ق. در بیمارستان درگذشته است. از اوست :
باده ویردی حاصل عمریم جفای روزگار
صائبا اوراق تدبیرین قضا سوزانیدور.( از ریحانة الادب ج 2 ص 408 ).
صائب. [ ءِ ] ( اِخ ) ابن حبیش. از روات است.
صائب. [ ءِ ] ( اِخ ) ابن مالک اشعری. از رؤساء لشکریان مختاربن ابی عبیدة ثقفی است. خواندمیر گوید: در روضةالصفا مسطور است : در آن ایام که عبداﷲ مطیع بفرمان ابن زبیر به کوفه رسید مردم را در مسجد جامع گرد آورد و خطبه خواند و در اثنای سخن بر زبان راند که من در میان شما به سیرت عمربن خطاب و عثمان بن عفان سلوک خواهم کرد، در آن انجمن صایب بن مالک اشعری به اشارت مختار که یکی از حضار بود گفت : ایها الامیر در سیر عمر و عثمان سخنی نیست مگر خیر لکن مطلوب آن است که در میان ما به سنن سنیه امیرالمؤمنین علی ( ع ) زندگانی کنی ، و عامه خلایق زبان به تحسین صایب گشاده گفتند: بر سخن او مزیدی نیست. عبداﷲبن مطیع گفت : خاطر جمع دارید که بر وفق رضای شمامعاش خواهم کرد و از منبر فرودآمد و بعد از آن ایاس عجلی که از جانب عبداﷲ المطیع العدوی شحنه کوفه بود به عرض رسانید شخصی که سخن تو را رد کرد از رؤساءمختار است و جمعی کثیر با مختار بیعت کرده اند و داعیه خروج دارند... ( حبیب السیر جزء دوم از ج 2 ص 50 ).
صائب. [ ءِ] ( اِخ ) تبریزی. سلسله نسب مولانا سیدمحمدعلی صائب تبریزی به شمس الدین تبریزی معروف میرسد. والد ماجد وی میرزا عبدالرحیم که یکی از تجار معتبر تبارزه عباس آباد اصفهان بود از جمله اشخاصی است که به امر شاه عباس اول از تبریز کوچیده و در عراق متوطن شده و پسرش صائب در بلده اصفهان نشو و نما کرده و در آن شهرشهرت یافته است و بیت ذیل مشعر به وطن اصلی اوست :