معنی کلمه شین در لغت نامه دهخدا
همیشه تا نُقَطی برزنند بر سر زای
همیشه تا سه نُقَط برنهند بر سر شین.فرخی.از این حور عین و قرین گشت پیدا
حسین و حسن شین و سین محمد.ناصرخسرو.
شین. [ ش َ / ش ِ ] ( از ع ، اِ ) عیب وزشتی. ضد زین. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث ). مقابل زین. بدی و زشتی :
تیغها لعل گون ز خون حسین
چه بود در جهان بتر زین شین.سنایی.قال بی حال عار باشد و شین.سنایی.در خدمت تو اهل هنر راست زین و فضل
وز خدمت تو دوری ، شین است و عیب و عار.سوزنی.عدل تو ( ( شین ) ) را ز ( ( را ) ) کرد جدا چون بدید
کاَّلت رایست ( ( را ) ) صورت شین است ( ( شین ) ).خاقانی.هرکه محراب نمازش گشت عین
سوی ایمان رفتنش می دان تو شین.مولوی.شین آن لابد را رای رکیک و خاطر واهی پادشاه راجع شود. ( سندبادنامه ص 79 ).
هرچه ما دادیم دیدیم این زمان
کاین جهان عین است و شین است آن جهان.مولوی.بر تو که پیدا شدی زآن عیب و شین
زآن رمیدی جانْت بعدالمشرقین.مولوی.فرق بسیار است بین النفختین
این همه زین است و باقی جمله شین.مولوی.آنکه بیرون از ثنا و حمد او
بر سخندانان سخن عیبست و شین.سعدی.هزار شکرمرا با این شخص لمسی و مشتی اتفاق نیفتاد وگرنه احتمال داشت که احتلامم واقع شدی و از حمام ناپاک بیرون آمدن شین عظیم بودی. ( نظام قاری ).
شین. [ ش َ ] ( ع مص ) عیب کردن کسی را. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). معیوب کردن. ( المصادر زوزنی ) ( دهار ). عیب نهادن. ( یادداشت مؤلف ).
شین. ( ع ص ) مرد بسیارنکاح و کثیرالجماع. ( ناظم الاطباء ).
شین.[ ش َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) شرم آور و فضیح. ( ناظم الاطباء ).
شین. ( اِخ ) دهی است از بخش قیدار شهرستان زنجان. سکنه آن 192 تن. آب از رودخانه محلی و چشمه. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ).