معنی کلمه شیفتن در لغت نامه دهخدا
شیفتم چون خری که جو بیند
یا چو صرعی که ماه نو بیند.نظامی.شیفتن خاک سیاست نمود
حلقه زنجیر فلک را بسود.نظامی. || عاشق شدن. ( آنندراج ) ( یادداشت مؤلف ). عشق. شیفته شدن. مفتون و دلداده و خواستار شدن :
بدیعوصفا بر وصف تو بشیفته ام
از آن نباشد پایم همی ز بند جدا.مسعودسعد.- شیفتن به کسی ؛ عاشق او شدن. ( یادداشت مؤلف ).
|| عاشق کردن. شیفته ساختن. ( یادداشت مؤلف ). || فریفته شدن.گول خوردن. ( یادداشت مؤلف ) :
همانا دلش دیو بفریفته ست
که بر بستن من چنین شیفته ست.دقیقی.رجوع به شیفته شود.
|| بیهوش شدن. ( آنندراج ).