معنی کلمه شیز در لغت نامه دهخدا
شیز و شبه ندیدم مشک و سیاه و قیر
مانند روزگار من و زلفکان تو.منصور منطقی.یکی دخمه کردند از شیز و عاج
بیاویختند از بر گاه تاج.فردوسی.ز دیبا و خز چارصد تخت نیز
همه تخته ها کرده از چوب شیز.فردوسی.فروبرده از شیز و صندل عمود
یک اندر دگر بافته چوب عود.فردوسی.یکی گنبد از آبنوس و زجاج
به پیکر ز پیلسته و شیز و ساج.فردوسی.به بیگانگان هم نشاید بنیز
نجوید کسی عاج در چوب شیز.فردوسی.همی برفزودی بر آن چند چیز
ز زرّ و ز سیم و ز عاج و ز شیز.فردوسی.چو پوشید شب عاج گیتی به شیز
پراکند بر سبز مینا پشیز.اسدی.ز مشک سلسله داری نهاده بر خورشید
ز شیز دایره داری کشیده بر دیبا.معزی. || کمان و قوس. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). کمان تیراندازی. ( از برهان ). کمان. ( صحاح الفرس ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) :
چو با تیغ نزدیک شد ریو نیز
به زه برکشید آن خمانیده شیز.؟ ( از انجمن آرا ).|| درخت گردکان. ( ناظم الاطباء ). درخت گردو. ( فرهنگ فارسی معین ). چوب گردو ( شاید از جوز و گوز ). ( یادداشت مؤلف ).
شیز.( اِخ ) ناحیه ای است در آذربایجان بین مراغه و زنجان.( از معجم البلدان ). نام شهری در مغرب ایران که نام قدیم آن گزن بوده و زردشت بدانجا زاده است. ( یادداشت مؤلف ). ناحیه ای است به آذربایجان. ( منتهی الارب ).