معنی کلمه شیره در لغت نامه دهخدا
شیرة. [ ش َی ْ ی ِ رَ ] ( ع ص ) نیکو: قصیدة شیرة؛ قصیده نیکو. ( ناظم الاطباء ).
شیره. [ رَ / رِ ] ( اِ ) عصیر. آنچه به فشردن از میوه یا نباتی برآید. عصاره. ( یادداشت مؤلف ). افشرده که به عربی عصاره گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). عصیر میوه جات. ( ناظم الاطباء ). آب فشرده میوه. آب میوه.
- شیره روان ؛ به اصطلاح اطبا، شیره رقیق. ( آنندراج ) :
نیست در چاشنی شیره جان هیچ شکی
اینقدر هست که بسیار روان ساخته اند.صائب ( از آنندراج ).- شیره ریوند؛ عصاره ریوند چینی. ( ناظم الاطباء ).
|| آب انگور. آب که به فشردن از انگور برآید و از آن دوشاب و شراب حاصل شود :
تکژ نیست گویی در انگور او
همه شیره دیدیم یکسر رزش.ابوالعباس.شیر است غذای کودک خرد
شیره ست غذای مردم پیر.محمدبن عبداﷲ الجنیدی.گهی چون مار سرخسته بپیچید
گهی چون خُم پرشیره بجوشید.( ویس و رامین ).هوا بینی کنون تیره بمانَد چشم از آن خیره
به هر خم اندرون شیره چو دُرّ صامت اندر کان.لامعی.چه بایَدْت رغبت به شیره کنی
که چون شیر گشته ست بر سَرْت قیر.ناصرخسرو.آب انگور بگرفتند و خم پر کردند... چون شیره در خم بجوش آمد باغبان بیامد و شاه را گفت این شیره همچون دیگ بی آتش می جوشد و تیر می اندازد. ( نوروزنامه ).
قدما گرچه سحرها دارند
کس ندارد چنین که من دارم
کنم از شوره خاک شیره پاک
این کرامات بین که من دارم.خاقانی.اقبال تو گر بخواهد ای شاه جهان
هم در انگور بعد ازین شیره کنند.؟ ( از سندبادنامه ).گر دهدت سرکه چو شیره مجوش
خیر تو خواهد تو چه دانی خموش.نظامی.پرتو ساقی است کاندر شیره رفت
شیره برجوشید و رقصان گشت و زفت
اندرین معنی بپرس آن خیره را
که چنین کی دیده بودی شیره را.مولوی.تا ز سکسک وارهد خوش پی شود
شیره را زندان کنی تا می شود.مولوی.- شیره انگور؛ شیره شراب. شراب تازه. ( ناظم الاطباء ). شراب انگوری. ( آنندراج ) :
تا تو بر سلسبیل بگزیدی