معنی کلمه شیربها در لغت نامه دهخدا
اول بیار شیربهای عروس عقل
وآنگه ببر قباله اقبال رایگان.خاقانی.عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا
که عمر بیش بها دادمش به شیربها.خاقانی.دختری این مرغ به آن مرغ داد
شیربها خواهد از او بامداد.نظامی.طوفان درم به آسمان رفت
در شیربها سخن ز جان رفت.نظامی.بر عروسیش داد شیربها
با عروسش ز بند کرد رها.نظامی.|| کابین. دست پیمان.مهر. صداق. صَدُقة. [ ص َ دُ ق َ ]. ( یادداشت مؤلف ).