معنی کلمه شیراوژن در لغت نامه دهخدا
همی خواندندش خداوند رخش
جهانجوی و شیراوژن و تاجبخش.فردوسی.یکی بانگ برزد به بیژن بلند
منم گفت شیراوژن دیوبند.فردوسی.سپه را به نزدیک دریا بماند
به شیروی شیراوژن و خود براند.فردوسی.یکی گفت بهرام شیراوژن است
که لشکر سراسر بدو روشن است.فردوسی.چو پیروز شیراوژن آنجا رسید
نشان کرده ٔشاه ایران بدید.فردوسی.به یک دست شیدوش جنگی بپای
چو شیروی شیراوژن رهنمای.فردوسی.به شمشیر تیز ار سرش نفکنم
نه شیروی کین جوی شیراوژنم.اسدی.لشکرکش و قلعه گیر و دشمن کش
پیل افکن و شاه گیر و شیراوژن.مسعودسعد.ملک بوالفضل نصربن خلف فرزانه تاج الدین
که برْباید به نیزه تاج ازشاهان شیراوژن.عبدالواسع جبلی.از آن چه به که مزین شود مرا دیوان
به مدح عترت کرار شیر شیراوژن.سوزنی.رجوع به شیرافکن شود.
شیراوژن. [ اَ ژَ ] ( اِخ ) لقب جد بختیاربن شاه فیروز به نوشته تاریخ سیستان از اعقاب رستم فرخزاد و رستم زال بود. صاحب تاریخ سیستان در معرفی بختیار... گوید: بختیاربن شاه فیروزبن بزفری بن شیراوژن بن خدایگان بن فرخ... ابن رستم بن مهرآزاد... ابن رستم الاکبربن دستان بن سام بن نریمان بن کورنگ بن گرشاسب. ( ص 8 ).