شیدسپ

معنی کلمه شیدسپ در لغت نامه دهخدا

شیدسپ. [ دَ ] ( اِخ ) صورت مخفف شیداسپ. شیداسب. نام پسر گشتاسب. ( ولف ) ( ناظم الاطباء ) :
اَبَر کین شیدسپ فرزند شاه
چو رستم بیامد میان سپاه.فردوسی.رجوع به شیداسب و شیداسپ شود.
شیدسپ. [ دَ ] ( اِخ ) نام فرزند تور. وی پس از مرگ کورنگ پادشاه زابلستان بتاج و تخت رسید و از او پسری موسوم به طورنگ متولد گردید. ( یشتها ج 2 ص 196 ) :
از آن ماه زادش یکی شه نژاد
ببد شاد و شیدسپ نامش نهاد.فردوسی.

معنی کلمه شیدسپ در دانشنامه آزاد فارسی

شیدَسپ
(یا: شیداسپ؛ شهرسپ؛ به معنی دارندۀ اسب درخشان) در شاهنامۀ فردوسی دو تن بدین نام خوانده شده اند؛ ۱. پسر گشتاسپ، که پس از کشته شدن اَردَشیر و هُرمُز برادرش، در نبرد با تورانیان در روزگار اَرجاسب، به میدان نبرد رفت و کَهرَم پهلوان تورانی را به ضرب نیزۀ خود بر زمین انداخت و سرش را برید و سپس خود کشته شد. ثَعالِبی می نویسد شیدَسپ، پس از کشته شدن برادرش رام اَردَشیر، به میدان رفت و پیش از کشته شدن، بیست تن از تورانیان را کشت؛ ۲. در برخی از نسخه های شاهنامۀ فردوسی، وزیر طَهمورِث و خردمندی پاک و پرهیزکار بود و شاه را از ناشایست ها بازمی داشت. مَجمَلُ التَواریخ نام او را اَروَنداسف آورده است.

معنی کلمه شیدسپ در ویکی واژه

~ تلویحاً فرزند گشتاسپ است ولی با صراحت بیان نمی‌شود چون فرزندان بنام و مشهور گشتاسپ اسفندیار و زریر هستند. شیدسپ طبق پیش‌بینی جاماسپ ستاره‌شناس، هنگام نبرد تیری از پشت به او اصابت و از سینه‌اش خارج می‌شود. ابر کین شیدسپ فرزند شاه ..... به میدان کند تیز اسپ سیاه

جملاتی از کاربرد کلمه شیدسپ

بیامد پسش باز شیدسپ شاه که مانندهٔ شاه بد همچو ماه
آمد و دید آن دو اسب و آن دو زن شاه با شیدسپ مشغول سخن
خورشید مانند یک سیارهٔ خاکی دارای مرز روشنی نیست. تنها در لایه‌های بیرونی، چگالی گازها به صورت نمایی با افزایش فاصله از مرکز خورشید کاهش می‌یابد. شعاع خورشید برابر است با فاصلهٔ مرکز خورشید تا لبهٔ شیدسپهر. این لایه، بیرونی‌ترین لایه‌ای است که پس از آن گازها یا بسیار سرد اند یا لایه‌ای بسیار نازک را می‌سازند که نمی‌توانند به اندازهٔ درخور توجه نور تولید کنند. در نتیجه لایهٔ آخر لایه‌ای است که چشم غیرمسلح بتواند به خوبی آن را ببیند.
ابر کین شیدسپ فرزند شاه به میدان کند تیز اسپ سیاه
ز زابل شه اختر بپرداخت رخت بدو تخته داد و به شیدسپ تخت
گشتشان شیدسپ موبد رهنمون برد دیوان را از آن خندق برون
پس آزاده شیدسپ فرزند شاه چو رستم درآید به روی سپاه