شیدائی
جملاتی از کاربرد کلمه شیدائی
ز شیدائی نیابی عقل کل تو بمانی دائما در عین ذل تو
جان در طلب وصال تو شیدائی شد دل در خم گیسوی تو سودائی شد
رحمی ای عشق بیا بر سر سودائی من که هوسناک شده این دل شیدائی من
چه گفت؟ گفت تو را چون منی یکی باشد مراست چون تو بسی عندلیب شیدائی
ز شیدائی بماندی در تف و سوز از آن اندر گدازی در شب و روز
شد فاش در آفاقم آوازه شیدائی معروف جهان گشتم از دولت رسوائی
ز شیدائی شدی دیوانه و مست اگر بر خود بگیری جای آن هست
تا از بر من برفتی ای بینائی ز اندیشه هجر تو شدم شیدائی
روح شیدا شد ز عشق منظرش از نظر گو حرز شیدائی فرست
بدل کرده جهان سفله هستی را به ناهستی فرو مانده بدین کار اندرون گردون چو شیدائی