معنی کلمه شید در لغت نامه دهخدا
بدو گفت زآنسان که تابنده شید
برآید یکی پرده بینم سپید.فردوسی.( یشتها ج 1 ص 180 و 304 ) ( تاریخ ایران باستان ج 1 ص 161 ). این کلمه در اوستا «خشئته » ( درخشان )... پهلوی «شت » ، در ارمنی «اشخت » ( سرخ قهوه ای در اسب )، پهلوی «شت - ورس » ( سرخ مو )، کردی «شی » ( روباه )، «شی » ( کرند، [ اسب ] )... همین کلمه است که در خورشید، و جمشیدآمده. ( از حاشیه برهان چ معین ) :
که هرگز ندیدیم زینگونه شید
رخی همچو گل روی و مویش سپید.فردوسی.جمشید بیک روایت برادر طهمورث بوده ست... و معنی شید نور و بها باشد و از این جملت آفتاب را خورشید گویند. ( فارسنامه ابن البلخی صص 29-30 ).
خصم او میغ بود و او خود شید
چه محل میغ را برِخورشید.سنایی.- شید آهرمن ؛ ترجمه نورالشیطان است چه شید بمعنی نور باشد و آهرمن شیطان را گویند. ( برهان ) ( انجمن آرا ).
- || کنایه از خیالات زشت و تخیلات باطل باشد. ( برهان ) ( انجمن آرا )( آنندراج ).
|| یکی از نامهای آفتاب. ( برهان ) ( غیاث ) ( آنندراج ). خورشید. ( انجمن آرا ). نامی از نامهای نیر اعظم و همانا که نیر اعظم را بواسطه کثرت نور و روشنی شعاع به این نام خوانده اند. ( جهانگیری ). نام آفتاب است چون هور. ( اوبهی ). آفتاب. خورشید. ( فرهنگ فارسی معین ). مهر. هور. خور. شمس شارق. بیضا. ذُکاء. ( یادداشت مؤلف ). چشمه آفتاب. ( برهان ) ( فرهنگ خطی ) :
چو از چرخ بفروخت گردنده شید
جوانان بیداردل پرامید.فردوسی.که چون تو ندیده ست یک شاه گاه
نه تابنده شید و نه رخشنده ماه.فردوسی.دهاده بر آمد ز هر دو سپاه
تو گفتی برآویخت با شید ماه.فردوسی.