معنی کلمه شگون در لغت نامه دهخدا
صباح هفته اگر جام لاله گون باشد
تمام هفته به عیش و طرب شگون باشد.( از فرهنگ جهانگیری ).- شگون بد ؛ تطیر.طیره. تشأم. ( از یادداشت مؤلف ).
- شگون بد یا خوب زدن ؛ فال بد یا خوب زدن. ( یادداشت مؤلف ).
- شگون زدن ؛ فال زدن. ( یادداشت مؤلف ).
- شگون کردن ؛ به فال نیک داشتن :
یک نوبرم ز نخل مراد تو آرزوست
تلخی بگو که تا به قیامت شگون کنم.باقر کاشی ( از آنندراج ).آسیبی از خمار نیابد تمام عمر
هر کس که ازکف تو ایاغی شگون کند.علی خراسانی ( از آنندراج ).- شگون گرفتن ؛ فال گرفتن. تفأل کردن :
بگرفته ام شگون طپشی تازه در دل است
شاید که آب رفته بیاید به جوی ما.واله هروی ( از آنندراج ).- شگون گیر ؛ آنکه به شگون کار کند. ( آنندراج ) :
درگذشتن نتواند نگه از کشته او
تا تسلی ندهد چشم شگون گیر مرا.ظهوری ( از آنندراج ).- شگون نهادن ؛ فال گرفتن. تفأل :
فال زدم که از هوس کشته شوم به یک نفس
هم ز لب تو این سخن به که شگون نهد کسی.بابافغانی ( از آنندراج ).- بدشگونی کردن ؛ فال بد زدن. تطیر.( یادداشت مؤلف ).