معنی کلمه شکوفه کردن در لغت نامه دهخدا
گر منم میوه های تر به سفر
پس شکوفه کنم زبیم جگر.خاقانی.دیده ای نحل چون شکوفه خورد
پس خورد، انگبین شکوفه کند.خاقانی.دوستگانی داد شاهم جام دریاشکل و من
خوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دست.خاقانی.چنان دان که از غنچه لعل و در
شکوفه کند هرچه آن گشت پر.نظامی.آن شب از رخنه ای که داشت دلش
ز آب دیده شکوفه کرد گلش.نظامی.درختان در آن ماه برفی که خوردند
در این ماه کردند یکسر شکوفه.کمال اسماعیل ( از انجمن آرا ).