معنی کلمه شکرک در لغت نامه دهخدا
شکرک از آن دو لَبَک ِ تو بِچِنَم اگر تو یَله کنی
به سَرَک ِ تو که بزنمت به پدر اگر تو گله کنی.
( منسوب به عنصری ، از المعجم فی معاییر اشعار العجم ).
- شکرک بستن ؛ متبلور شدن. تبلور. شکرک زدن. تبلورچیزها چون شیره چغندر یا شیره انگور و هرچه بدانها ماند. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیب شکرک زدن شود.
- شکرک زدن ؛ شکرک بستن. رس انداختن. متبلور شدن ، چنانکه شیره انگور و جز آن. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیب شکرک بستن شود.
- شکرک زده ؛ رس انداخته. متبلور. شکرک بسته . ( یادداشت مؤلف ).