شکرک

شکرک

معنی کلمه شکرک در لغت نامه دهخدا

شکرک. [ ش َ ک َ رَ ] ( اِ ) نام میوه ایست. ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) : شکرک که سبزی اوشار است تا خام است در شیرینی پخته بکار است. ( فرودسیه ملاطغرا، از آنندراج ). || متبلور از ماده شکرین چیزی : شکرک زدن شیره و دوشاب و نیز شکر و جز آن ؛ بلورگونه که در شیره شکر و شیره انگورو مانند آن پیدا آید. ( یادداشت مؤلف ) :
شکرک از آن دو لَبَک ِ تو بِچِنَم اگر تو یَله کنی
به سَرَک ِ تو که بزنمت به پدر اگر تو گله کنی.
( منسوب به عنصری ، از المعجم فی معاییر اشعار العجم ).
- شکرک بستن ؛ متبلور شدن. تبلور. شکرک زدن. تبلورچیزها چون شیره چغندر یا شیره انگور و هرچه بدانها ماند. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیب شکرک زدن شود.
- شکرک زدن ؛ شکرک بستن. رس انداختن. متبلور شدن ، چنانکه شیره انگور و جز آن. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیب شکرک بستن شود.
- شکرک زده ؛ رس انداخته. متبلور. شکرک بسته . ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه شکرک در فرهنگ معین

(ش کَ رَ ) (اِمصغ . ) لایة نازک شکر بر روی بعضی از تنقلات شیرین .

معنی کلمه شکرک در فرهنگ عمید

۱. هرچیز مانند شکر، چیزی که به شکل شکر باشد.
۲. آنچه مانند شکر شیرین باشد.

معنی کلمه شکرک در فرهنگ فارسی

هرچیزشکرمانند، مانندشکرشیرین بودن
نام میوه ایست یا متبلور از ماده شکرین چیزی شکرک زدن .

معنی کلمه شکرک در دانشنامه عمومی

شکرک، روستایی از توابع بخش ارم، شهرستان دشتستان، استان بوشهر در ایران است.
این روستا در دهستان ارم قرار داشته و براساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۱۷۳نفر ( ۴۳خانوار ) می باشد.

جملاتی از کاربرد کلمه شکرک

المَغازی اصطلاحی است به معنی زندگی‌نامه پیامبران مخصوصا محمد که از زمان مطالعه بر روی تاریخ نگاره‌های محمد بن عمر واقدی (مرگ ۲۰۷ یا ۲۰۹ هجری) عمومیت پیدا کرد ولی در واقع پیش از این به لشکرکشی‌ها و حملات سازمان یافته محمد بن عبد الله در دورهٔ مدنیت گفته می‌شد.
ایزد جزای بنده به عقبی دهد همی تو شکرکن که داد به‌دنیا جزای تو
لشکرکش و دشمن کش و دین گستر و کین ور اتسز ملک عالم عادل شه غازی
آنجا که رزم جویی و لشکرکشی بفتح در بحر خون نیابد بر معبر آفتاب
گاهی لشکرکشی به تبت و بلغار گه سپه آری به سر سنی و بداوون
زان همه لشکرکش و لشکر که بود با سلامان کرد بیعت هر که بود
از فضل امیرالامراء آمد و این بار از بوسئکی چند لبم پر ز شکرکرد
چو سایه کل فنا گردم ازیرا جهان خورشید لشکرکش گرفته‌ست
شکر که شد دامنم از ننگ دور شکرکه آمد دلم ازکین عری
ملک نادیده چنو لشکرکش کشوررگشای دهر نازاده چنو فرمانده گیتی ستان
چتر عنبروش کن از گیسو که سلطان منی ترک لشکرکش کن از مژگان که خاقان منی