معنی کلمه شکال در لغت نامه دهخدا
شکال. [ ش ِ ] ( ع اِ ) چدار و ریسمانی که بر دست و پای استر و اسب بدخصلت بندند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ). ریسمانی که بر دست و پای اسب و شتر بربندند. ( غیاث ). زانوبند اسب. ( از مجمل اللغة ). پابند. پای بند. زانوبند اسب و جز آن. بِخو [ ب ِخ َ / خُو ]. بخاو. ( از یادداشت مؤلف ) :
چون برآری تازیانه بگسلد زنجیر پیل
چون زنی نعلش شکالش بس بود بند قبای.منوچهری.برون کند خرد از خرده گاه لهوشکال
فروکشد طرب از طره جای عیش لگام.ابوالفرج رونی.ز آهوان طریقت هر آنکه شیر آمد
نهاده است به پایش هزار گونه شکال.سنایی.بر باد تیز گام ز حزمش شکال نه
در خاک کندپای ز عزمش شتاب نه.اثیرالدین اخسیکتی.با ژنده خامشان همه خام
حلقه فلک و شکال ایام.خاقانی ( تحفةالعراقین ).از اثر عدل تو بر سر و بر پای دید
ابرش کینه شکال ادهم فتنه فسار.خاقانی.لشکر برق شکال سورت هوا می شکست و فصادوار کحل ابوکحلی می گشاد. ( تاج المآثر ). زنان در وقت صحابه ریسمان ریستندی که شکالهای اسب کنند. ( کتاب المعارف ).
شکال پای ستوران شده سر زلفی
کزو گره بجز از دست شانه نگشوده.کمال الدین اسماعیل ( از جهانگیری ).آن مهم که چون جذر اصم در شکال اشکال بمانده به کیاست و شهامت و حسن اصطلاع کفایت کردن. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 40 ).
آنچه مرادات و حمولات اند به عناد حمل و قید شکال و بند دوال تعرض نرسانند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ).