شکافنده

معنی کلمه شکافنده در لغت نامه دهخدا

شکافنده. [ ش ِ / ش َ ف َ دَ / دِ ] ( نف ) شکاف دهنده. ( فرهنگ فارسی معین ). فاتق. ( منتهی الارب ). فالق. ( یادداشت مؤلف ) : زنده ای که هرگز نمیرد شکافنده صبحها و بازگیرنده روحها. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308 ).
کسی کو ز چوب اژدها آورد
شکافنده دریا عصا آورد
نترسد ز دستان گوساله ساز
پی مرد جادوگزافه متاز.ادیب پیشاوری.و رجوع به شکافتن شود.

معنی کلمه شکافنده در فرهنگ عمید

شکاف دهنده.

جملاتی از کاربرد کلمه شکافنده

إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ اللَّه است که شکافنده تخم است وَ النَّوی‌ و شکافنده سفال است تا از وی درخت بیرون آید یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ می‌بیرون آرد زنده از مرده و بیرون آرنده مرده است از زنده ذلِکُمُ اللَّهُ آن خداوند شما است اللَّه، که آن میکند فَأَنَّی تُؤْفَکُونَ (۹۵) از وی شما را چون می‌برگردانند! فالِقُ الْإِصْباحِ شکافنده روز است از شب وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً و کننده شب جای آرام وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً و خورشید و ماه را شماری ساخت ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۹۶) آن باز انداخته و ساخته اوست که توانایی است دانا.
ز شادی همی در کف رود زن شکافه شکافنده گشت از شکن
اگرچه خانه‌کن باشد دوصد کس مر ایشان را شکافنده یکی بس
به ایران نیست همچون او هنرجوی شکافنده به ژوپین و سنان موی