معنی کلمه شک در لغت نامه دهخدا
شک. [ ش ُ ] ( فرانسوی ، اِ ) برخورد. ضربه که به صحت کسی وارد آید. || اثر صاعقه و برق در اطراف محل ورود صاعقه.
شک. [ ش ُ ] ( اِ ) مرگموش را گویند و آنرا به عربی تراب هالک و سم الفار خوانند. ( برهان ) ( از بحر الجواهر ). صاحب برهان گفته سم الفار است وآنرا فارسی دانسته و آن عربی است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). هالک. رهج الفار. تراب الهالک. هالوک. رهج. ( یادداشت مؤلف ). چون خوردن آن سبب قتل موش میگردد مرگموش گویند و آن جسمی است معدنی و سفید و ثقیل الوزن و براق و از سموم قتاله است. ( از تحفه حکیم مؤمن ). دوده را گویند که از نقره حاصل شود، و نیز گویند بخاری است که از معادن زرنیخ متصاعد شود و چون کثافتی دراو پدید آید او را بگیرند و در وقت حاجت بکار برند.( از تذکره صیدنه ابوریحان بیرونی ). تراب الهالک گویند. اهل مغرب رهج الفار خوانند و به عربی سم الفار و به شیرازی مرگ موش کانی گویند. و جماعت اکسیریان وی رازرنیخ سفید خوانند و وی سم قاتل بود و معالجه کسی که آن خورده باشد چنان کنند که معالجه کسی که زیبق مصعد خورده باشد و مشکل خلاص یابد و آنرا در میان پنیر یا چیز دیگر گذارند موشی که آنرا بخورد بمیرد و هرموش که بوی آن موش مرده بشنود بمیرد چنانکه خانه ازموش پاک گردد. ( از ذخیره خوارزمشاهی ) :
گر بر شرنگ و شک بوزد باد لطف تو
درحال شهد و شکّر گردد شرنگ و شک.سوزنی ( ازجهانگیری ).|| عکه را گویند و آن پرنده ای است معروف. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) . کلارژه. عقعق. غلبه. عکه. کک.
شک. [ ش َک ک / ش َ ] ( از ع ، اِمص ، اِ ) خلاف یقین. ج ، شُکوک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). ریب. گمان. ( دهار ). مرادف شبهه. ج ، شکوک. و با لفظ افتادن و آوردن مستعمل. ( آنندراج ). در عربی به معنی گمان باشد که در برابر یقین است ، و به زبان زند و پازند هم به این معنی است. ( برهان ). || گمان و ظن و عدم تعین و شبهه وتردید. ( ناظم الاطباء ). خلاف یقین. ( مهذب الاسماء ). تساوی طرفین علم و جهل. ادراک نسبت بدون ترجیح یکی از طرفین وجود و عدم آن. تردید. گمان. دودلی. ریب. ریبه. ارتیاب. مریه. امتراء. ضد یقین. خلاف یقین. و آن درفارسی معمولاً مثل دیگر کلمات مشددالاَّخر بدون تشدید کاف استعمال شود مگر در مقام اضافه و عطف. ( از یادداشت مؤلف ). شک سبب ریب است ، گویی کسی در چیزی اول شک میکند و بعد شک او در ریب قرار میگیرد، پس شک مبداءریب است چنانکه علم مبداء یقین است و از اینروست که گویند «شک مریب » و نمیگویند: «ریب مشک » و نیز گویند«رابنی امر کذا» و نمیگویند «شککنی ». ( از اقرب الموارد ). لحیص. ریب. لُبْسة. ( منتهی الارب ) :