شولیده. [ دَ / دِ ] ( ن مف / نف )اسم مفعول از شولیدن. ( حاشیه برهان چ معین ). درهم و پیچیده. پریشان شده و درهم گشته و حیران گردیده. ( برهان ). ( مرادف ) شوریده و ژولیده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). پریشان شده و درهم گشته و ژولیده. ( ناظم الاطباء ). - زلف شولیده ؛ زلف پریشان و ژولیده : رشید اختیار زمانه است طبعم در این فن چو در زلف شولیده شانه.انوری.- شولیده شدن ؛ تشوش. ( تاج المصادر بیهقی ). - شولیده شدن عقل ؛ ذهاب عقل. ( مجمل اللغة ). - شولیده نبشتن ؛ تعریض. ( مجمل اللغة ).
ژولیده، شوریده، درهم و پریشان: همی گفت شولیده دستاروموی / کف دست شکرانه مالان به روی (سعدی۱: ۱۱۶ ).
معنی کلمه شولیده در فرهنگ فارسی
( اسم ) شوریده ژولیده در هم پریشان . ۲ - درمانده حیران .
معنی کلمه شولیده در ویکی واژه
شوریده، پریشان. درمانده، حیران.
جملاتی از کاربرد کلمه شولیده
نکرده هیچیک از هفتگانه آرایش چو حال بنده شولیده از پریشانی
توحید من آن زلف بشولیدهٔ او بود ایمان من آن روی چو خورشید جهان بود
بر سر آتش سودای توأم سوخت جگر وینهم از کار بشولیده خام دل ماست
از دست بدادم دل شوریده خود را بر هم زدم احوال بشولیده خود را
همی گفت شولیده دستار و موی کف دست شکرانه مالان به روی
و رسول (ص) یک روز بیرون خواست شدن که اصحاب گرد آمده بودند. اندر خُنب آب نگریست و عمّامه و موی وی راست بکرد، عایشه رضی الله عنه گفت، «یا رسول الله! این چنین همی کنی؟» گفت، «آری خدای تعالی دوست دارد بنده خود را که چون برادران خویش را خواهد دید برای ایشان تجمل کند و خویشتن را بیاراید». و چون این فعل از رسول (ص) بود، هم اصل دین باشد که وی مأمور بود بدان که خود را اندر دل و چشم ایشان آراسته دارد تا به وی میل زیادت کنند و اقتدا به وی دارند، ولیکن اگر کسی نیز برای تجمل کند روا باشد بلکه سنت بود. و یکی از فواید این آن باشد که چون خویشتن بشولیده دارد و مروت نگاه ندارند غیبت کنند و نفرت گیرند از وی و وی سبب آن بوده باشد.
طره شاخ بنفشه بس پشولیده نمود دوش بالاله مگر در بوستان ساغر زدست
دوشش دیدم زلف بشولیده و مست می آمد و دستهای گل سرخ به دست
بدو گفتا که گر شد زرد رویت پشولیده چرا شد مشک مویت