شوخگین. ( ص مرکب ) شوخگن. ( المعجم ). شوخگن که چرکن باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). چرکین. ( ناظم الاطباء ). واقح. ( منتهی الارب ). دنس. چرک. چرگن. ناپاک. ( یادداشت مؤلف ). پلید و چرکن. ( لغت فرس اسدی ) : جاف جاف است و شوخگین و سترگ زنده مگذار دول را زنهار.منجیک.موی ژولیده ای بسر دارد شوخگین جامه ای ببر دارد.طیان.- شوخگین شدن ؛ درن. وسخ. وضر. ( یادداشت مؤلف ). || دست و پای سخت و درشت شده و پینه بسته. || ریشی که از آن ریم پالاید. ( از ناظم الاطباء ).
معنی کلمه شوخگین در فرهنگ معین
(ص مر. ) چرکین .
معنی کلمه شوخگین در فرهنگ فارسی
( صفت ) چرکین چرکن چرک آلوده .
معنی کلمه شوخگین در ویکی واژه
چرکین.
جملاتی از کاربرد کلمه شوخگین
چون ظلمت بسیار شد و توبه کرد، انوار طاعات آن ظلمت را هزیمت کند و دل باصفا و پاکی خویش شود، مگر که چندان اصرار کرده باشد که زنگار به جوهر دل رسیده باشد و اندر وی قوس کرده که نیز علاج نپذیرد، چون آینه ای که زنگار اندر باطن وی شده باشد. از چنین دل خود توبه کردن نیاید مگر به زبان گوید توبه کردم و دل هیچ خبر ندارد و در وی هیچ تاثیر نکند. و همچنان که جامه شوخگین به صابون بشویی پاک شود، دل از معاصی ظلمت به انوار طاعات پاک شود.
باکفن سازید پاک آلایش ننگ جسد جامه چون شد شوخگین محتاج صابون میشود
و هرکه شوخگین تر بودی که همه خویشتن از وی فرا گرفتندی، رسول (ص) او را به نزدیک خویش بنشاندی و دست فرا وی دادی. و کدام احمق بود احمق تر از آن که برتر از استاد دکان گیرد؟ این سلیم دلان چون شرع پیغمبر ورزند و سیرت وی را اختلاف کنند چه احمقی باشد از این بیشتر؟