شوخ

معنی کلمه شوخ در لغت نامه دهخدا

شوخ. ( اِ ) چرک. ( فرهنگ جهانگیری ). چرک جامه که به تازی آن را وسخ گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). وسخ. ( یادداشت مؤلف ). وسخ و کرس و ریم و کلخج باشد که بر تن و جامه نشیند و گروهی از عامه چرک گویند. ( از لغت فرس اسدی ). چرک جامه وچرک بدن. ( غیاث اللغات ). چرکی باشد که بر بدن و جامه نشیند و بعربی وسخ گویند. ( برهان ). چرک و وسخی که بر بدن و جامه نشیند. ( از ناظم الاطباء ) :
بدان جامه شوخ در پیش تخت
بیفتاد و گفت ای شه نیکبخت.فردوسی.خواجه بزرگ است و مال دارد و نعمت
نعمت و مالی که کس نیابد از آن کام
بخلش جایی رسیده کو نگذارد
شوخ به گرمابه بان و موی به حجام.عسجدی.باشراب انگوری یا شراب زوفا به گوش اندر چکانند [ بوره را ] شوخ گوش را پاک کند و گرانی گوش را ببرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و فضله خون به طمث نرسد و آنقدر باشد که به شوخ و عرق خرج شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
شوخ شیخ آورد تا بازوی او
جمع کردآن جمله پیش روی او.عطار.شیخ گفتا شوخ پنهان کردن است
پیش چشم خلق ناآوردن است.عطار.الرفغ؛ شوخ ِ بن ناخن. ( السامی فی الاسامی ). || گاه در معنی مطلق چرک و پلیدی بکار رود : و بدل او [ بدل اشق ] شوخ ِخانه مگس انگبین است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || پوست دست و اعضا که بسبب کار کردن سخت شده و پینه بسته باشد. ( برهان ). پینه که از شدت کار بر دست و پای سخت شود. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از سروری ) ( از رشیدی ). پهرک. پینه. شغ. شغر. شغه. کبره. کپره. کوره. || دست و پای سخت شده و شغه بسته از کار کردن و راه رفتن. ( از ناظم الاطباء ): نَبْخ ، نَبَخ ؛شوخ دست از کار. ( منتهی الارب ). اِقْسان ؛ درشت گردیدن و شوخ بستن دست به کار کشت و آبکشی. ( از ناظم الاطباء ) : یک روز پسر خود را که یکی دینار زر می سخت تا به کسی دهد آن شوخ که در نقش درست زر بود پاک میکرد گفت با پسر این ترا از ده حج و ده عمره فاضلتر. ( تذکرةالاولیاء عطار ). || چرک جراحت. ( انجمن آرا ) ( سروری ) ( رشیدی ). ریم اندام. ( غیاث اللغات ). ریم و چرک زخم. ( از ناظم الاطباء ) ( برهان ) :
به موم و روغن و گل ، شوخ زخمه گه کن نرم
که تا بدست بزرگان دین ضرر نبود.سوزنی. || ( ص ) بی باک و دلیر. ( برهان ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بی باک. ( از ناظم الاطباء ). بی پروا. جسور. جَلد. جَلد و چالاک. ( غیاث ) ( آنندراج ) :

معنی کلمه شوخ در فرهنگ معین

(اِ ) چرک ، ریم .
(ص . ) ۱ - گستاخ ، بی حیا. ۲ - زنده دل ، خوشحال . ۳ - دزد. ۴ - خوشگل .

معنی کلمه شوخ در فرهنگ عمید

۱. شاد، خوشحال، زنده دل.
۲. بذله گو، اهل مزاح.
۳. [قدیمی] خوشگل.
۴. [قدیمی] گستاخ.
* شوخ وشنگ: [قدیمی] خوشگل و ظریف.
۱. چرک بدن.
۲. چرک لباس: اگر شوخ بر جامهٴ من بُوَد / چه باشد دلم از طمع هست پاک (خسروی: شاعران بی دیوان: ۱۷۸ ).

معنی کلمه شوخ در فرهنگ فارسی

گستاخ، شاد، خوشحال، زنده دل، بذله گو، اهل مزاح
( صفت ) ۱ - فضول بی حیا بی شرم گستاخ . ۲ - شاد خوشحال خرم زنده دل ۳ - دزد راهزن . ۴ - خوشگل و ظریف : شاهد شوخ و شنگ .

معنی کلمه شوخ در ویکی واژه

spiritoso
گستاخ، بی حیا.
زنده دل، خوشحال.
دزد.
خوشگل.
چرک، ریم.

جملاتی از کاربرد کلمه شوخ

چنان تنگ بندد، به شوخی میان را که مطلب از آن شوخ، مشکل برآید
به شوخی خم طرار طره ای نازم که عقد بند دل است و گره گشای دل است
راب راینر در شبه‌مستند این اسپینال تپ است (۱۹۸۴) با این اتفاق شوخی می‌کند.
نغمه شوخی که زد بر کاسه منصور سنگ دور اول از لب پیمانه ما شد بلند
سمن داری تو در بر بر به شوخی راست چون عرعر دلت چون سنگ مرمر مر زبانت راست چون بلبل
مگر از پرده بیرون آمد آن شوخ پری پیکر که یک سر آشکارا شد همه اسرار پنهانم
یک مصرع نظاره به شوخی نرساندیم یارب عرق شرم که مضمون حیا بست
ما اولین بار در سال ۱۹۷۱ وقتی که من دوران دانشگاهم را سپری می‌کردم و جابز هنوز به مدرسه می‌رفت با همدیگر آشنا شدیم. یک دوست به من گفته بود که خوب است با استیو جابز آشنا بشوم چون او هم از الکترونیک خوشش می‌آید و از آن گذشته شوخ‌طبع هم می‌باشد.
شبنم باغ وفا از خار دندان سخت تر شوخی خورشید از الماس پیکان سخت تر
برناردی در سال ۱۹۸۵ در ۷۴ سالگی «سخت پوست، طاس و عینکی» توصیف شد و چهار سال بعد گفته شد که او «حس شوخ‌طبعی شیطانی» داشت.
اگر شکایت میلی به غیر کرده، چه غم همین بس است که آن شوخ یاد ما کرده
همچنین رافائل بنیتز سرمربی پیشین لیورپول در مصاحبه‌ای به شوخی اعلام کرد: می‌خواهم به بیمارستان برم و از وضعیت وخیم آرین روین مطلع شوم.
بیشتر داستان‌های اُ. هنری در عصری که اُ. هنری در آن می‌زیست یعنی سال‌های اول قرن بیستم اتفاق می‌افتند. بسیاری از این داستان‌ها در شهر نیویورک رخ می‌دهند و بیشتر به مردم عادی از قبیل کارمندان، مأموران پلیس، پیشخدمت‌ها و … می‌پردازند. داستان‌های او همچنین به دلیل روایت شوخ‌طبعانه معروف هستند.
مجموعه شعرهای او در سال‌های ۱۸۹۱ و ۱۸۹۸م و مجموعه آثار طنز او در سال ۱۹۰۱م با نام (شوخی‌های قلم) انتشار یافتند.
شد مرا حال دگر از غم آن شوخ ولی نظر لطف به حال دگران است او را
ز تیغ ناز شوخی می‌تپد دل درون سینه ام چون مرغ بسمل
خواهر او کارولینه شوخ نیز بازیگر است.