معنی کلمه شوخ در لغت نامه دهخدا
بدان جامه شوخ در پیش تخت
بیفتاد و گفت ای شه نیکبخت.فردوسی.خواجه بزرگ است و مال دارد و نعمت
نعمت و مالی که کس نیابد از آن کام
بخلش جایی رسیده کو نگذارد
شوخ به گرمابه بان و موی به حجام.عسجدی.باشراب انگوری یا شراب زوفا به گوش اندر چکانند [ بوره را ] شوخ گوش را پاک کند و گرانی گوش را ببرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و فضله خون به طمث نرسد و آنقدر باشد که به شوخ و عرق خرج شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
شوخ شیخ آورد تا بازوی او
جمع کردآن جمله پیش روی او.عطار.شیخ گفتا شوخ پنهان کردن است
پیش چشم خلق ناآوردن است.عطار.الرفغ؛ شوخ ِ بن ناخن. ( السامی فی الاسامی ). || گاه در معنی مطلق چرک و پلیدی بکار رود : و بدل او [ بدل اشق ] شوخ ِخانه مگس انگبین است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || پوست دست و اعضا که بسبب کار کردن سخت شده و پینه بسته باشد. ( برهان ). پینه که از شدت کار بر دست و پای سخت شود. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از سروری ) ( از رشیدی ). پهرک. پینه. شغ. شغر. شغه. کبره. کپره. کوره. || دست و پای سخت شده و شغه بسته از کار کردن و راه رفتن. ( از ناظم الاطباء ): نَبْخ ، نَبَخ ؛شوخ دست از کار. ( منتهی الارب ). اِقْسان ؛ درشت گردیدن و شوخ بستن دست به کار کشت و آبکشی. ( از ناظم الاطباء ) : یک روز پسر خود را که یکی دینار زر می سخت تا به کسی دهد آن شوخ که در نقش درست زر بود پاک میکرد گفت با پسر این ترا از ده حج و ده عمره فاضلتر. ( تذکرةالاولیاء عطار ). || چرک جراحت. ( انجمن آرا ) ( سروری ) ( رشیدی ). ریم اندام. ( غیاث اللغات ). ریم و چرک زخم. ( از ناظم الاطباء ) ( برهان ) :
به موم و روغن و گل ، شوخ زخمه گه کن نرم
که تا بدست بزرگان دین ضرر نبود.سوزنی. || ( ص ) بی باک و دلیر. ( برهان ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بی باک. ( از ناظم الاطباء ). بی پروا. جسور. جَلد. جَلد و چالاک. ( غیاث ) ( آنندراج ) :