معنی کلمه شو در لغت نامه دهخدا
چو روچ آیه بگردم گرد گیتی ( کویت )
چو شو آیه ( گرده ) به خشتی وانهم سر.باباطاهر ( از حاشیه برهان چ معین ).
شو. [ ش َ / شُو ] ( نف مرخم ) مخفف شونده ، وهمیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. ( ناظم الاطباء ).
شو. ( اِمص ) مرادف شست ، از شستن : شست و شو. ( برهان ). || ( نف مرخم ) شوی. مخفف شوینده ( در ترکیب ): گِل سرشو. ( یادداشت مؤلف ).شوی. شوینده : جامه شو. مرده شو. ( از ناظم الاطباء ).
شو. ( اِ ) آهار که بر روی تار پارچه ای که می بافند مالند. ( فرهنگ فارسی معین ).
شو. ( اِ ) مخفف شوی است که شوهر باشد. ( برهان ).در تداول گناباد خراسان ، زوج. بعل. بت :
بس شهر که مردانشان با شه بچخیدند
کامروز نبینند در اوجز زن بی شو.فرخی.من آن زن فعلم از حیض خجالت
که بکری دارم و شویی ندارم.خاقانی.از آن در عده عزلت نشسته ست
که از زن سیرتان شویی ندارد.خاقانی.سالی است که شد عروس و بیش است
با موجب شو بمهر خویش است.نظامی.چون شوهر بی آلت چون... باعلت
بر این زن و بر آن زن بر این شوو بر آن شو.مولوی ( غزلیات ).