معنی کلمه شهنشاه در لغت نامه دهخدا
بدین نامه من دست کردم دراز
بنام شهنشاه گردنفراز.فردوسی.یکی نامه بنوشت بهرام هور
بنزد شهنشاه بهرام گور.فردوسی.شهنشاه بنشست بامهتران
هر آنکس که بودند از ایران سران.فردوسی.ای خداوند خراسان و شهنشاه عراق
ای بمردی و بشاهی برده از شاهان سباق.منوچهری.بگشادش در با کبر شهنشاهان
گفت بسم اللَّه واندرشد ناگاهان.منوچهری.پیشکار حرص را برمن نبینی دسترس
تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمانروا.خاقانی.اوست شهنشاه نطق شاید اگر پیش شاه
راه ز پس واروند لشکر و ارکان او.خاقانی.شهنشاه اسلام خاقان اکبر
که تاج سر آل سامان نماید.خاقانی.- شهنشاه زاده ؛ شاهزاده.
- شهنشاه فلک ؛ کنایه از خورشید است. ( برهان ).
شهنشاه. [ ش َ هََ ] ( اِخ ) نام پهلوانی از لشکر رستم فرخ هرمز که در روز غماس با مسلمانان بجنگید و درنتیجه به دست عمروبن معدی کرب بقتل رسید. ( از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 480 ).
شهنشاه. [ ش َ هََ ] ( اِخ ) ابن امیرالجیوش ملک افضل ، وزیر المستعلی باﷲ اسمعیلی. ( حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 361 ).
شهنشاه. [ ش َ هََ ] ( اِخ ) ابن علاءالدین محمد. امیر ملاحده ، برادر خورشاه. ( حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 477 ).
شهنشاه. [ ش َ هََ ] ( اِخ ) لقب سلطان ابراهیم غزنوی :
سیزده سال شهنشاه بماند اندر حبس.
ابوحنیفه اسکافی ) از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39 ).
شهنشاه. [ ش َ هََ ] ( اِخ ) لقب عضدالدوله دیلمی است. خلیفه عباسی عضدالدوله را به لقب ملک که آنرا بفارسی در آن ایام شهنشاه میگفتند ملقب ساخته بود. ( تاریخ عمومی اقبال ص 167 ).
شهنشاه. [ ش َ هََ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد است و 300 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).