معنی کلمه شهرستان در لغت نامه دهخدا
خدایگان جهان بادو پادشاه زمین
بعون ایزد کشورگشا و شهرستان.فرخی.بمجلس ملک جنگجوی رزم آرای
بمجلس ملک شیرگیر شهرستان.فرخی.عقل که اقطاع اوست شهرستان وجود
شهره تر از تیغ تو شهرستان دیده نیست.خاقانی.
شهرستان. [ ش َ رِ ] ( اِ مرکب ) شارستان. مرکب از شهر به اضافه «ستان » پسوند مکان بمعنی کرسی ولایت. ( حاشیه برهان چ معین ). کرسی ولایت. ( ایران در زمان ساسانیان ص 307، 979 و 78 ). || حصاری که بر دور شهر بزرگ بکشند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ) : هری ، شهری بزرگ است و شهرستان وی سخت استوار است و او را قهندز است و ربض است. ( حدود العالم ). || مدینه. ( دستور اللغة ). قسمت درونی شهر که آن را شارستان و شارسان هم گویند. آن قسمت از یک شهر که در درون حصار باشد و بیرون حصار را ربض خوانند : قتیبه... نامه نوشت از سلیمان بخویشتن که بنزدیک من درست شد که امیری از امیران امیه که خلیفه پیغمبر ( ص )باشد بر دست وی شهرستان قسطنطینه گشاده شود. ( ترجمه طبری بلعمی ). نوکث ، قصبه ایلاق است و او را شهرستانی است و قهندز است و ربض. ( حدود العالم ). بم ، شهری است [ بناحیت کرمان ] با هوای تندرست و اندر شهرستان وی حصاریست محکم و از جیرفت مهمتر است و اندر وی سه مزگت جامع است یکی خوارج را و یکی مسلمانان را و یکی اندر حصار. ( حدود العالم ). و او را [ بلخ را ] شهرستانیست با باره محکم و اندر ربض او بازارهای بسیاراست. ( حدود العالم ). آمل ، شهری است عظیم و قصبه طبرستان است ، او را شهرستانیست با خندق بی باره و از گرد وی ربض است. ( حدود العالم ). او را [ نشابور را ] قهندز است و ربض است و شهرستان است. ( حدود العالم ).
ز سوی هند گشادی هزار شهرستان
ز سوی سندگرفتی هزار انباخون.بهرامی ( از فرهنگ اسدی ).بُوَد جلاد شهرستان جسمت جاذبه هموار
چو یخ انداز باشد ماسکه اندر غمش شادان.ناصرخسرو.شاد باش ای حکیم اکنون مراد خویش بخواه ، دختر گفت شهرستانی فرماید آنجا که پای دشت است. ( تاریخ ابن اسفندیار ). جزیره ای بود در آنجا شهرستانی دیدیم بغایت خوش. ( قصص الانبیاء ص 168 ). پس فرشتگان قصد شهرستان لوط کردند ابراهیم گفت من با شما بیایم.( قصص الانبیاء ص 55 ). حد اول او باره شهرستان پیوسته چوبه بقالان و حد دوم هم باره شهرستان که پیوسته بازار پسته شکان است. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 64 ). شیر کشور، شهرستان بخارا را بنا کرد. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 7 ).