معنی کلمه شهد در لغت نامه دهخدا
دِفْلی است دشمن من و من شهد جان نواز
چون شهد طعم حنظل و خوره کجا بود.دقیقی.زمانه به یکسان ندارد درنگ
گهی شهد ونوش است و گاهی شرنگ.فردوسی.ز پیمان و سوگند و پیوند و عهد
تو اندر سخن پاسخش کن چو شهد.فردوسی.ای آنکه نخوردستی می گر بچشی زان
سوگند خوری گویی شهد و رطب این است.منوچهری.شعر حجت را بخوان ای هوشیار و یادگیر
شعر او در دل ترا شهد است و اندر لب لبن.ناصرخسرو.زنبورخانه ای دید وقدری شهد یافت. ( کلیله و دمنه ). من دنیا را بدان چاه... مانند کردم... و چشیدن شهد... را به لذات این جهانی. ( کلیله و دمنه ). چون خمره شهد مسموم است چشیدن آن کام خوش کند لیکن عاقبت به هلاکت کشد. ( کلیله و دمنه ).
ویحک آن موم جدامانده ز شهدم که کنون
محرم مهر سلیمان شدنم نگذارند.خاقانی.شهد کز حلق بگذرد زهر است
نام آن زهر پس عسل منهید.خاقانی.باد نوروز چون رسد بر گل
شهد تر چون شراب میچکدش.خاقانی.نه هر جا شکر باشد و شهد و قند
که درگوشه ها دام باز است و بند.سعدی.داروی تلخ نصیحت به شهد ظرافت برآمیخته. ( گلستان ).
عیش در زیر فلک با خاکساران مشکل است
شهد نتوان در میان خانه زنبور ریخت.صائب.- با شهد حنظل آمیختن ؛ دوستی و صفا را با ستیزه و دشمنی درآمیختن. نیک و بد را درهم کردن :
بدو گفت کاین چیست کانگیختی
که با شهد حنظل بیامیختی.فردوسی.