معنی کلمه شهابی در لغت نامه دهخدا
نور سرای عکس شهابی
زهره زهرا اختر تابان.نظام قاری ( دیوان ص 102 ).سراجی شهابی نظر بافته
دگر موش دندان و بشکافته.نظام قاری ( دیوان ص 181 ).و رجوع به شهاب رنگ شود.
شهابی. [ ش ِ ] ( اِخ ) احمدبن مؤید نسفی سمرقندی. مداح رکن الدین قلج طمغاج خان از ملوک خانیه ماوراءالنهر ( دوره سلطنتش 488-494 هَ. ق. ). گویند دارای دیوانی بوده است و در آتشکده آذر چند بیتی از قصیده نونیه او آمده است. ( از مجمعالفصحاء ج 1 ص 310 ). و رجوع به غزالی نامه ص 299 شود.
شهابی. [ ش ِ ] ( اِخ ) ( الامیر... ) بشیربن قاسم بن عمر الشهابی. از امرای بزرگ لبنان و وادی التیم سوریه. وی در قریه غزیر به بیروت تولد یافت و در سال 1203 هَ. ق. به امارت رسید و در سال 1256 هَ. ق. به جزیره مالت تبعید و سپس به استانبول منتقل گردید و در آنجا درگذشت. ( از اعلام زرکلی ج 1 ص 148 ). و رجوع به شهاب یا آل شهاب شود.
شهابی. [ ش ِ ] ( اِخ ) محمودبن اسحاق سیاوشان.خطاط ایرانی در قرن دهم هجری. در حدود 993 هَ. ق. در بلخ درگذشته است. وی از شاگردان میرعلی هروی و استاد زبردست خط نستعلیق بود. سفرهایی به بخارا و سمرقند و بلخ کرد. از آثار ممتاز وی نسخه ای از دیوان هلالی در کتابخانه سلطنتی ایران ( تهران ) است مورخ به سال 961 هَ. ق. شهابی از شعر و موسیقی نیز بهره داشت و ارغنون را نیکو مینواخت. ( از فرهنگ فارسی معین ).
شهابی. [ ش ِ ] ( اِخ ) میرزا اختیار فرزند میرزا عبداﷲخان ترشیزی متخلص به شهاب. وی در سفر خود به ایران که به اتفاق برادرش میرزا مرتضی متخلص به محجوب آمده بود با مؤلف مجمعالفصحاء آشنا گردیده و در شیراز گاهی در کتابت مثنویات با او همکاری میکرده است. هدایت او را شاعری پخته طبع می شمرد و می نویسد: از اشعارش چیزی در دست نیست. ( از مجمعالفصحاء ج 2 ص 249 ).