معنی کلمه شنی در لغت نامه دهخدا
شنی. [ ش َ نی ی ] ( ع ص ) نفرت شده و حقیرشده و دشمن داشته و مکروه. ( ناظم الاطباء ).
شنی. [ ش َن ْ نی ] ( ص نسبی ) منسوب است به شن که بطنی است از بنی عبدالقیس. ( از انساب سمعانی ).
شنی. [ ش َن ْ نی ] ( اِخ ) حفص بن عمربن مرة شنی. صحابی است. || عقبةبن خالد شنی. محدث است. || عمربن ولید شنی. محدث است. || صلت بن حبیب تابعی شنی. محدث است. ( منتهی الارب ).
شنی. [ ش ِن ْ نا ] ( اِخ ) موضعی است به اهواز. ( منتهی الارب ).