شنی
معنی کلمه شنی در لغت نامه دهخدا

شنی

معنی کلمه شنی در لغت نامه دهخدا

شنی. [ ش َ ] ( اِ ) گیاهی باشد که از پوست آن ریسمان سازند. || سینی ، و آن خوانی باشد که ازطلا و نقره و مس و امثال آن سازند. ( برهان ) ( آنندراج ). نشت. خوان روئین بود بمعنی سینی. ( صحاح الفرس ).
شنی. [ ش َ نی ی ] ( ع ص ) نفرت شده و حقیرشده و دشمن داشته و مکروه. ( ناظم الاطباء ).
شنی. [ ش َن ْ نی ] ( ص نسبی ) منسوب است به شن که بطنی است از بنی عبدالقیس. ( از انساب سمعانی ).
شنی. [ ش َن ْ نی ] ( اِخ ) حفص بن عمربن مرة شنی. صحابی است. || عقبةبن خالد شنی. محدث است. || عمربن ولید شنی. محدث است. || صلت بن حبیب تابعی شنی. محدث است. ( منتهی الارب ).
شنی. [ ش ِن ْ نا ] ( اِخ ) موضعی است به اهواز. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه شنی در فرهنگ فارسی

نفرت شده و حقیر شده و دشمن داشته و مکروه .

معنی کلمه شنی در فرهنگستان زبان و ادب

{gravely} [زمین شناسی] مربوط به شن

معنی کلمه شنی در دانشنامه عمومی

شنی (رنگ). شنی بیابان یک رنگ زرد مایل به قرمز بسیار سبک و بسیار ضعیف سیرشده است که به طور خاص با رنگ ماسه مطابقت دارد. همچنین ممکن است به عنوان یک سایه ای عمیق از رنگ بژ در نظر گرفته شود.
در سال ۱۹۹۸، شنی بیابان در رنگ مداد رنگی کرایولا ساخته شد.
شنی رنگی است که شبیه به رنگ ماسه ساحل است. در واقع، نام دیگر این رنگ ساحلی است، یک نام رنگ جایگزین که از سال ۱۹۲۳ برای این رنگ استفاده می شود.
بیابانی رنگی است که شبیه رنگ مناطق مسطح یک بیابان است.
تپه ماسه ای رنگی است که شبیه رنگ تپه ماسه ای است که از ماسه تیره رنگ تشکیل شده است.

معنی کلمه شنی در دانشنامه آزاد فارسی

شِنی
شِنی
نام تجاری تسمه نقالۀ انعطاف پذیری متشکل از ورقه های فولادی، در برخی وسایل نقلیه، مثل تانک و بولدوزر. در این وسایل، شنی جانشین چرخ های تایردار می شود و حرکت روی سطوح خیس و ناهموار با کیفیت بهتری صورت می گیرد. در هر طرف این وسیلۀ نقلیه، یک حلقۀ شنی قرار می گیرد و موتور آن چرخ دنده های کوچکی را به حرکت می اندازد. این چرخ دنده ها شنی ای را که در تماس با زمین است به حرکت می اندازند. مزیّت شنی در مقایسه با چرخ این است که وزن وسیلۀ نقلیه بر سطح بیشتری تقسیم می شود و به همین علت، برای استفاده در زمین های نرم و باتلاقی، و نیز زمین های ناهموار و سنگی بسیار مناسب اند.

جملاتی از کاربرد کلمه شنی

شنیدند دیوان ولیکن ز دور نیاید کسی نزد دریای شور
نشنیدی که ایزد وهاب گفت: «طوبی لهم و حسن مآب»؟
کی شنیدستی هلالی خیزد از بدر منیر یا در آتش تازه و تر مانده عنبر یا عبیر
بدو ابلیس گفت آخر چه بودت ز بهر چیست این گفت و شنیدت
شنید گوش دلم چون ز غیب نغمه راز چو باز از قفس اسم زد در پرواز
نشنیده کسی، شیر شود ضامن آهو؛ غیر از تو که صیاد چو دیدیش بسر بر
این استان در شمال شرقی این کشور قرار گرفته است و مرکز آن شهر شنیانگ است.
آن که از این سخن شنید ارزش باز پیش آر، تا کند پژهش
شنیدم من که اندر ماه نیسان صدف بالا رود از قعر عمان
خضر اگر چاشنی تیغ شهادت می کرد ز آب حیوان به لب خشک قناعت می کرد
کر زچه خوانند صد فراازانک لفظ تو نشنیده گهر پرورد