شنوائی. [ ش َ / ش ِ ن َ ] ( حامص ) شنوایی. حالت شنوا. استماع و سمع. ( ناظم الاطباء ). سَماع. ( دهار ). سمع. ( صراح ). شنود. شنونده. سامعة. ( یادداشت مؤلف ). || قوه سامعه. حس سامعه : خذاء؛ سبکی و سستی شنوائی. وقر؛ رفتگی شنوائی. ( منتهی الارب ). - شنوائی دادن ؛ بخشیدن قوه سامعه : شاهی که دهد صدمه کرنای فتوحش گوش کر پیران فلک را شنوائی.خاقانی.|| اطاعت. فرمانبرداری. قبول. پذیرفتن نصایح کسان و بزرگان. و رجوع به شنوایی شود.
معنی کلمه شنوائی در فرهنگ فارسی
حالت شنوا شنونده
جملاتی از کاربرد کلمه شنوائی
دلی که روزگار درازی با بتان خویش عزلت کرده است و کافران بر اسلامی که دارد میخندند. چقدر فریاد کرده ام که، وای بر دل من، وای دل من اما او را گوش شنوائی نیست. ای بهائی! برخیز و دلی جز آن بهر خویش برگیر. چرا که دل ترا جز هواهایش معبودی نیست.
وَ آخَرُونَ و دیگراناند، اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ مقر آمدند بگناه خویش، خَلَطُوا آمیختند درهم، عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً کردار نیک و کردار بد، عَسَی اللَّهُ واجب کرد خدا از خود، أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ که توبه پذیرد از ایشان و با خود دارد ایشان را، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۱۰۲) که خدای آمرزگار است مهربان، خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ گیر از مالهای ایشان، صَدَقَةً فریضه زکاة، تُطَهِّرُهُمْ تا پاک کنی ایشان را، وَ تُزَکِّیهِمْ بِها و هنری و روز افزونی کنی، وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ و درود ده ور ایشان، إِنَّ صَلاتَکَ که درود دادن تو ور ایشان، سَکَنٌ لَهُمْ ایشان را آرامش دل بود، وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. (۱۰۳) و خدای شنوائیست دانا.
هم عالم و هم خالق و قیوم دوعالم هم عالم و حی و شنوائیم و توانا
«وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ» و بازماندگان و نشستگان از حیض و حبل، «اللَّاتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً» ایشان که کدبانویی و شویداری نمیبیوسند، «فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ» نیست بر ایشان تنگی، «أَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ» که چادرها بنهند «غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَةٍ» آن گه که آرایش خود پیدا نکند، «وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ» و اگر با چادر روند هم بهشت ایشان را، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» (۶۰) و اللَّه شنوائیست دانا.
سمع اقبالش در غایت شنوائی بود. این قضیت مسموع افتاد. ترسید که سپاه صبر او با لشکر زلفین ایاز بر نیاید. کارد برکشید و به دست ایاز داد که:
ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ ایشان را فرزندان و نجاد ساخت از یکدیگر نیکان از نیکان، وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۳۴) و اللَّه شنوائیست دانا.
این کودک ضعیف بر سختیهای بسیاری را چیره گشت . در سن سه سالگی پای اش رویید و بالاخره اسکلت و استخوانهایش کاما شد، و خدائی به نام 'ابیسو گشت. او هنوز کمی لنگ و از لحاظ شنوائی کمی کر است، ولی همچنان شاد و فرخنده که لقبش را («خدای خندان») را سزاوار است. تصویر او معمولاً نشان میدهد که وی کلاهی بلند∗ میپوشد و ماهی سیم بزرگی زیر بغل میگیرد.
هرجاست بینش و شنوائی و دانشی یکشمهٔ ز آگهی بیمثال تو
بشنوانید مرا شیون من وز دل سنگ بشنوید آه رشید ار شنوائید همه
و گفت: هر کرا زندگانی با خدا بود برنفس دل و جان خویش قادر نبود وقت او خادم او بود و بینائی و شنوائی او حق بود و هرچه در میان بینائی و شنوایی او بود سوخته شود و به جز حق هیچ چیز نماند قل الله ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون و گفت: اگر کسی از تو پرسد که فانی باقی را بیند بگو که امروزدر این سرای فنا بندهٔ فانی باقی رامیشناسد فردا آن شناخت نور گردد تا در سرای بقا به نور بقا باقی را بیند.
گوش فلک از ناله مظلومان کر بود دست تو بیک سیلی دادش شنوائی