جملاتی از کاربرد کلمه شنفتن
راز دل با تو گفتنم هوس است خبر دل شنفتنم هوس است
بخلق درد تو بیهوده گفتم تا کی بهر زه طعنه مردم شنفتنم تا کی
شنفتند و گفتند بسیار حرف چو آمد بسر قصه های شگرف
من سرزنش جان جهانی ز غم عشق بی دوست از این بیش شنفتن نتوانم
شهر زنفتنبرگ خواهرخواندهٔ اشنفتنبرگ هست.
حرف آن لب شنفتنم هوس است سخن از باده گفتنم هوس است
نفخت فیه مِنْ روحَست گفتش کسی این راز او داند شنفتنش
چو این گفتن ز من یاران شنفتند زمن آن را پذیرفتند و گفتند
سخنهای بیهوده گفتند باز جوابی که باید شنفتند باز
خیلی گفتیم وکم شنفتند یک جنبش سخت کرده گفتند
دهم چند پندت ز منگفتن است ز من گفتن است از تو بشنفتن است