شنفتن

معنی کلمه شنفتن در لغت نامه دهخدا

شنفتن. [ ش ِ ن ُ ت َ ] ( مص ) شنیدن. سماع. ( برهان ). شنودن و شنیدن. ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). شنیدن. ( جهانگیری ) ( غیاث اللغات ). اصغا کردن. اصاغة. استماع کردن. ( یادداشت مؤلف ). ادراک کردن آواز بتوسط گوش. ( فرهنگ نظام ) :
حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است.حافظ.همچنان آن صورت زیبا که گفت
که منم مقصود دل زو که شنفت.شاه داعی شیرازی ( از جهانگیری ).- حرف شنفتن ؛ حرف پذیرفتن. شنوایی داشتن. فرمانبردار بودن.
|| بو کردن. ( انجمن آرا ) ( رشیدی ).

معنی کلمه شنفتن در فرهنگ معین

(ش نُ تَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - شنیدن . ۲ - بوی کردن .

معنی کلمه شنفتن در فرهنگ عمید

= شنیدن

معنی کلمه شنفتن در فرهنگ فارسی

شنیدن
( مصدر ) ( شنفت شنود خواهد شنفت بشنو شنونده شنوا شنفته ) . ۱ - شنیدن . ۲ - استشمام کردن .

معنی کلمه شنفتن در ویکی واژه

شنیدن.
بوی کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه شنفتن

راز دل با تو گفتنم هوس است خبر دل شنفتنم هوس است
بخلق درد تو بیهوده گفتم تا کی بهر زه طعنه مردم شنفتنم تا کی
شنفتند و گفتند بسیار حرف چو آمد بسر قصه های شگرف
من سرزنش جان جهانی ز غم عشق بی دوست از این بیش شنفتن نتوانم
شهر زنفتنبرگ خواهرخواندهٔ اشنفتنبرگ هست.
حرف آن لب شنفتنم هوس است سخن از باده گفتنم هوس است
نفخت فیه مِنْ روحَست گفتش کسی این راز او داند شنفتنش
چو این گفتن ز من یاران شنفتند زمن آن را پذیرفتند و گفتند
سخنهای بیهوده گفتند باز جوابی که باید شنفتند باز
خیلی گفتیم وکم شنفتند یک جنبش سخت کرده گفتند
دهم چند پندت ز منگفتن است ز من گفتن است از تو بشنفتن است