جملاتی از کاربرد کلمه شنای
ای یار آشنا که دم از خویش می زنی بیگانه شو ز خویش چو یار آشنای تست
عمری بزدیم دست و پایی در بحر هوای آشنایی
کسانی را که اندر عصر مایند اگر بیگانه و گر آشنایند
دور از تو با خیال به دل آشنای تو داریم عالمی که ترا در خیال نیست
امشب، ای جان کهن، بیرون گذر بیگانه وار کاشنای دیگرم در دل درون خواهد گذشت
همان که چشم تو را طرز دلربایی داد دل مرا به نگاه تو آشنایی داد
آشنایی در وجود جوهر فردم نماند مشکل ما هست اکنون زان دهان نیست هست
همیشه بود تا در اطراف گلشن میان گل و عندلیب آشنایی
شد خیال رویش از بس آشنای چشم من صفحهٔ تصویر گشته پرده های چشم من
سر بی مهریت را آشنایی درد سر کرده