شناخته. [ ش ِ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) دانسته. دانسته شده. وقوف یافته. ج ، شناختگان. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ). || معروف. مشهور. بنام. عُرف. عارِفة. معروف. ( منتهی الارب ): شناخته مرد؛ مرد شناخته و معروف. ( یادداشت مؤلف ) : خدایگانی کاندر جهان بدین و بداد شناخته ست چو بوبکر و عُمَّر و عثمان.فرخی.مردی شناخته بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122 ).
معنی کلمه شناخته در فرهنگ عمید
۱. آشنا. ۲. معروف و مشهور.
معنی کلمه شناخته در فرهنگ فارسی
۱ - دانسته وقوف یافته . ۲ - معروف مشهور بنام . ۳ - آشنا جمع : شناختگان
جملاتی از کاربرد کلمه شناخته
من خواجگان شناخته ام افزون اما از او نیافتم افزون را
چه بساطی به خویش چیده ز رنگ تا که را مشتری شناخته صبح
به نیست هست یافتن محال است ٭ و ناشناخته جوینده بر خود و بالست
سوز داغ دلم ای لاله تو نشناخته ای ورقی چند به بازیچه سیه ساخته ای
اندیشه در حریم وصال است منتظر معشوق چون شناخته است انتظار چیست
ای ترا نشناخته جز مرد حق غیر این معنی نخواندم من سبق
در آینه عنایت صیقل شناخته زو قبله کرده و شده سرمست و مستهام
گفت: «تا ببینم که آن فلان چه کس است؟! او را آن مرتبت هست که مرا بشناسد و مدح من کند؟! اگر او مرا به سخن شناخته است پس مرا نشناخته است، زیرا که این سخن نماند و این حرف و صوت نماند و این لب و دهان نماند، این همه عرض است و اگر به فعل شناخت همچنین و اگر ذات من شناخته است آنگه دانم که او مدح مرا تواند کردن و آن مدح از آن من باشد.»