شناختن

معنی کلمه شناختن در لغت نامه دهخدا

شناختن. [ ش ِ ت َ ] ( مص ) واقف شدن و معرفت حاصل کردن. ( ناظم الاطباء ). عرفان. عالم بودن. ( یادداشت مؤلف ). علم پیدا کردن بر چیزی. آگاهی یافتن. معرفت و علم پیدا کردن :
آن را که با مکوی و کلابه بود شمار
بربط کجا شناسد و چنگ و چغانه را.شاکر بخاری.تا کجا گوهری است بشناسم
دست سوی دگر نپرماسم.ابوشکور.ز یزدان شناسید یکسر سپاس
مباشید جز شاد ویزدان شناس.فردوسی.گر بر در این میر تو ببینی
مردی که بود خوار و سرفکنده
بشناس که مردی است او بدانش
فرهنگ و خرد دارد و نونده.یوسف عروضی.ترا شناسد دانا مرا شناسد نیز
تو از قیاس چو خاری من از قیاس چو ناژ.لبیبی.بیار ساقی زرین نبید و سیمین کاس
به باده حرمت و قدر بهار نو بشناس.منوچهری.وی را شناخته بودم اما ندانستم که تا این جایگاه است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 380 ). بنده غریب است میان این قوم و رسم این خدمت نمی شناسد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 380 ). امیر گفت : من طاهر راشناخته بودم در رعونت و نابکاری. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394 ).
چون داری نیکوش چو خود می نشناسیش
بشناس نخستینش پس آنگاه نکو دار.ناصرخسرو.بیدانش آمدی و در اینجا شناختی
کاین چیست وآن چه باشد این چون و آن چراست.ناصرخسرو.ورمان همی بباید او را شناختن
بی چون و بی چگونه طریقی است بس عسیر.ناصرخسرو.در اسب شناختن و هنر و عیب ایشان دانستن هیچ گروه به از عجم ندانستندی. ( نوروزنامه ).
ای شده از شناس خود عاجز
کی شناسی خدای را هرگز.سنایی.بخودش کس شناخت نتوانست
ذات او هم بدو توان دانست.سنایی.و خطری بزرگ که بفرمان ما ارتکاب کرد شناخته. ( کلیله و دمنه ). اگر من خود را جرمی شناسمی در تدارک آن غلو و التماس ننمایمی. ( کلیله و دمنه ). اگر مرا هزار جانستی و بدانمی که در سپری شدن آن فلک را فایدتی باشد... یک ساعت به ترک همه بگویمی و سعادت دوجهانی در آن شناسمی. ( کلیله و دمنه ).
رنجی که من از پی تو دیدم
دردی که من از غم تو خوردم
بر کوه بیازمای یک بار
تا بشناسی که من چه مردم.سوزنی.

معنی کلمه شناختن در فرهنگ معین

(ش تَ ) [ په . ] (مص ل . ) ۱ - دانستن . ۲ - اقرار کردن . ۳ - دوستی داشتن .

معنی کلمه شناختن در فرهنگ عمید

۱. آشنا شدن، واقف شدن، دانستن.
۲. با کسی آشنایی داشتن، دوستی داشتن.

معنی کلمه شناختن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( شناخت شناسد خواهد شناخت بشناس شناسنده شناسا شناخته ) ۱ - دانستن معرفت یافتن وقوف یافتن . ۲ - اقرار کردن اعتراف کردن . ۳ - دوستی داشتن .

معنی کلمه شناختن در ویکی واژه

conoscere
دانستن.
اقرار کردن.
دوستی داشتن.

جملاتی از کاربرد کلمه شناختن

چونکه اکثر ذات او نشناختند جانب طعن و ملامت تاختند
بین چسان وارونه نردی باختند دوستان از دشمنان نشناختند
باید اول خواجه را بشناختن پس لوای بندگی افراشتن
رنگ‌های سفید و آبی آسمانی از نشان ملی یونان الهام گرفته شده‌است، ناشی از این حقیقت که لاتزیو یک باشگاه ورزشی مخلوط است که در به رسمیت شناختن بازی‌های المپیک باستانی و اینکه سنت ورزش کردن در اروپا به یونان پیوند یافته‌است، ایجاد شده‌است.
قودم دغا قدر تو نشناختند رایت حرب تو برافراختند
حیف ست قتلگه ز گلستان شناختن شاخ از خدنگ و غنچه ز پیکان شناختن
چون منعم خود شناختندش دُم لابه‌کنان نواختندش
روی یوسف باز می‌نشناختند خویش را در پیش او انداختند
نعمت و لطف تو را قدر چو نشناختند گردن آن طاغیان، علت طغیان شکست
نیست غم گر حرمتت اهل زمان نشناختند هر هنرمندی به عصر خویش محروم اوفتاد