شمی
معنی کلمه شمی در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه شمی
از افراسیاب ار بخواهی رواست چنو بت به کشمیر و کابل کجاست
کامیش، غیر گوشه ی چشمی ز شاه نیست، شاها، ورا بنیم نگه کامیاب خواه!
ز عمری هر کسی چون گاو و خر بود همه چشمی و گوشی کور و کر بود
چشمی دارم ، همه پر از صورت دوست با دیده مرا خوش است ، چون دوست در اوست
ز بالایِ منبر میِ صاف را نباید شکستن بباید شمید
از ظلم ایشان، یارب چه گوئیم چشمی و صد نم، جانی و صد آه
ما دل خود را ز غفلت در گناه افکنده ایم یوسف خود را ز بی چشمی به چاه افکنده ایم
چشم ما روشن به نور او بود این چنین چشمی خوش و نیکو بود
رسد گر فیض کشمیرم به فریاد روان شیخ صنعان را کنم شاد
که می بخندد چشمی ز خرّمی قهقه که می بگرید چشمی ز غصّه هایاهای