معنی کلمه شمس در لغت نامه دهخدا
شمس. [ ش َ م َ ] ( ع مص ) آفتابناک شدن روز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به شَمس شود.
شمس. [ ش ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شامِس. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ شموس. ( از اقرب الموارد ). رجوع به شامس و شموس شود.
شمس. [ ش ُ م ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شَموس. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شموس شود.
شمس. [ ش َ ] ( ع اِ ) نوعی از گلوبند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). نوعی از گردن بند. ( از اقرب الموارد ). || نوعی از شانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || ( اصطلاح کیمیا ) کنایه از ذهب و طلا. ( از مفاتیح ) ( ناظم الاطباء ). ( اصطلاح اکسیریان ) ذهب. طلا. زر، همانگونه که ماه نقره را گویند. ( یادداشت مؤلف ). ( اصطلاح اکسیریان ) ذهب است. ( تحفه حکیم مؤمن ). || درعلم احکام نجوم ، رب روز یکشنبه باشد. ( یادداشت مؤلف ). || ( اصطلاح تصوف ) عبارت است از نور یعنی حق سبحانه. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) :
شمس در خارج اگرچه هست فرد
مثل او هم میتوان تصویر کرد
لیک شمسی که از او شد هست اثیر
نَبْودش در ذهن و در خارج نظیر
در تصور ذات او را گنج کو
تا درآید در تصور مثل او.مولوی.|| ( اصطلاح عرفان ) کنایه از روح است زیرا که روح در بدن به منزله آفتاب است و ماه به منزله ماهتاب ؛ از این سبب گفته اند که این نور روح است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
شمس. [ ش َ ] ( ع اِ ) آفتاب. مؤنث است. ج ، شموس : کأنّهم جعلوا کل ناحیة منها شمسا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). آفتاب و آن مؤنث است و مصغرش شُمیسه است. ( از اقرب الموارد ). ستاره تابان درخشان روز است. ( از تعریفات جرجانی ). آفتاب. ( ترجمان القرآن ص 63 ). خورشید. ( مهذب الاسماء ). ام انوار السماء. ام سمامه. ام النجوم. بنت السماء. ( مرصع ). هور. خور. خورشید. مهر. شارق. شرق. آفتاب. شید. ذکاء. ذکا. بیضا. بوح. یوخ. لوح. جاریة. آف. چشمه. شیر. غزاله. لیو. عجوز. مهات. الاهة. بتیراء. اختران شاه. ابوقابوس. ارنه. ملک النجوم. پادشاه ستارگان. کالملک. قندیل ستاره ها. سلطان آسمان. و آن در فلک چهارم و خانه برج اسد است و شرف آن در نوزدهمین درجه حمل است. ( یادداشت مؤلف ) :