معنی کلمه شمال در لغت نامه دهخدا
من بر این مرکب فراوان تاختم
گرد عالم گر یمین و گر شمال.ناصرخسرو.نیست کسی جز من خشنود از او
نیک نگه کن به یمین و شمال.ناصرخسرو.مدح تو چون تمام کنم گرچه ناصرم
من کز یمین خویش بنشناختم شمال.ناصرخسرو.- اصحاب یمین و شمال ؛ کسانی که در دست راست و دست چپ واقع شده اند. ( ناظم الاطباء ).
- خط شمال ؛ سمت چپ. سوی شمال :
گر خط شمال خسف گیرد
از مکه روم امان ببینم.خاقانی.- ذوالشمالین ؛ کسی که به هر دو دست کار میکند. ( ناظم الاطباء ).
|| جوف. ( یادداشت مؤلف ). || فال بد و شوم. ج ، اَشمُل ، شمائل ، شُمُل. ( ناظم الاطباء ). شوم. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( منتهی الارب ). || ماده شترشتاب رو. یقال : ناقة شمال. || هر دسته زراعت که در وقت درو بدست گرفته درو نمایند. || داغ پستان گوسفند. || غلاف پستان گوسپند، یعنی توبره مانندی که در وقت گران شدن پستان بدان بندند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کیسه پستان. ج ،شمائل. ( از مهذب الاسماء ). || غلاف خرمابن نورس. ج ، شمالات. ( ناظم الاطباء ). غلاف نخل نورس. ( از آنندراج ) ( از غیاث ) ( منتهی الارب ). || ج ِ شمال که بمعنی طرف چپ و دست چپ باشد. ( ناظم الاطباء ). ج ِ شمال ( به لفظ واحد ). ( منتهی الارب ). مفرد کلمه و جمع آن در این معنی یک لفظ دارد. || ج ِ شَملَة. ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شملة شود.
شمال. [ ش َ / ش ِ ] ( ع اِ ) بادی که از جانب دیار ثمود وزد، او ما استقبلک عن یمینک و انت مستقبل القبلة، یا آنکه مابین مطلع شمس و بنات نعش وزد و این صحیح است یا آنکه از مطلع بنات نعش تا جای سقوط نسر طائر. و شمال هم اسم باشد و هم صفت و به شب کمتر وزد و در آن لغات است. ج ، شمالات و شمائل ( علی غیر قیاس ). ( منتهی الارب ). بادی که از طرف قطب و بنات النعش وزد. ( آنندراج ) ( از برهان ) ( غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). بادی است که مهب آن میان مطلع شمس و بنات نعش یا از مطلع بنات نعش تا مسقط نسر طائر است. اذیب. مریسی. ( یادداشت مؤلف ) :