شلف
معنی کلمه شلف در لغت نامه دهخدا

شلف

معنی کلمه شلف در لغت نامه دهخدا

شلف. [ ش َ ] ( ص ، اِ ) زن فاحشه و بدکار. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ). زن بدکار و همانا شلفیه از این مأخوذ است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). زن بدکار و فاحشه. روسپی. ( فرهنگ جهانگیری ) :
ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف
سبلت به دست آن جلب کس فروش شنگ.سوزنی.آنکه ز حمدان خوشگوار و لطیفش
کنده و شلف آرزو برند و خرانبار.سوزنی.|| مصاحب بد و اوباش. ( ناظم الاطباء ).
شلف. [ ش َ ل ِ ] ( اِخ ) دهی است نزدیک تعز که تختگاه یمن است و در آن ده مسجدی است قدیم بنا کرده نبی ( ص ). ( منتهی الارب ).

معنی کلمه شلف در فرهنگ معین

(شَ لْ ) (ص . ) زن بدکاره ، فاحشه .

معنی کلمه شلف در فرهنگ عمید

زن بدکار، فاحشه.

معنی کلمه شلف در فرهنگ فارسی

( صفت ) زن بد کاره فاحشه .

معنی کلمه شلف در دانشنامه عمومی

شلف ( به عربی: الشلف ) یک شهر در الجزایر است که در استان الشلف واقع شده است. شلف ۱۷۸٬۶۱۶ نفر جمعیت دارد و ۱۱۴ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
معنی کلمه شلف در فرهنگ معین
معنی کلمه شلف در فرهنگ عمید

معنی کلمه شلف در ویکی واژه

زن بدکاره، فاحشه.

جملاتی از کاربرد کلمه شلف

ام ذروع (به عربی: أم الذروع) یک شهرداری در الجزایر است که در استان الشلف واقع شده‌است. ام ذروع ۱۷٬۳۱۴ نفر جمعیت دارد.
الشلف نام استان دوم کشور الجزایر است.
آخرین قصه‌گوی زمین عموماً نقدهای مثبتی دریافت کرد، از جمله نقدهای ستاره دار از کرکوس ریویوز، پابلیشرز ویکلی، اسکول لایبری جورنال، و شلف آوارنز.
از باشگاه‌هایی که در آن بازی کرده‌است می‌توان به باشگاه فوتبال القبائل، باشگاه فوتبال المپیک شلف، و باشگاه فوتبال قسنطینه اشاره کرد.
لوی صاحب دو دختر از یانیو کافمن همسر سابق خود است. وی در حال حاضر با تامار شلف رقصنده در رابطه است.
آنکه ز حمدان خوشگوار لطیفش گنده و شلف آرزو کند خر انبار
ابو ال حسن (به عربی: أبو الحسن) در الجزایر است که در استان الشلف واقع شده‌است.
کلی و شل شوی، ای شلف قحبه زن، که ز تو سر نشاطم کل گشت و دست عشرت شل
شلفهوت به جنبش رمانتیک تعلق دارد. نقاشی مناظر زمستانی هلند و آبراه‌های یخ‌زده همراه با اسکیت‌بازی در طول زندگی هنری او مشهور بودند. وی به یکی از تأثیرگذارترین هنرمندان هلندی در قرن خود تبدیل شد.
هر که ز آب شلف کفی نوشد گفته من درست بنیوشد
چون ماده خران شلف موبدبگری میرفت و پسر داشت خبر زان معنی