معنی کلمه شلغم در لغت نامه دهخدا
درمکن در کرد شلغم پوز خویش
تا نگردد با تو او هم طبع و کیش.مولوی.تو پنداری که خرواریست شلغم.سعدی.در بیابان فقیر سوخته را
شلغم پخته به که نقره خام.سعدی ( گلستان ).وآنکه را دستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریانست.سعدی ( گلستان ).گزر و شلغم و چندر، کلم و ترب و کدو
تره ها رسته تر و سبز بسان زنگار.بسحاق اطعمه.اگر آنجا شلغم بلغمی است اینجا کلاه شلغمی است. ( دیوان نظام قاری ص 9 ).
- امثال :
حرام خوری آن هم شلغم ؛ لااقل از گناهی که لذت آن کم است باید پرهیز کرد. ( امثال و حکم دهخدا ) ( یادداشت مؤلف ).
- شلغم روغنی ؛ گونه ای شلغم که شباهت زیادی به منداب دارد ودانه های آن محتوی 30 درصد روغن است. مواد اندوخته ریشه این گونه شلغم ، از شلغم معمولی کمتر است. شلغم بیابانی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- شلغم شلغم زدن ؛ شلغم شلغم گفتن. ( آنندراج ). بانگ شلغم شلغم کردن هنگام فروختن :
شلغم شلغم مزن که از تو
شلغم نخرند اهل ادراک.شرف الدین شفایی ( از آنندراج ).- شلغم صحرایی ؛ خرزل. لوت بری. شلغم روغنی. شلغم بیابانی. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب شلغم روغنی شود.
- شلغم فرنگی ؛ بیخ گیاهی است شبیه سیب زمینی. بوته وی دارای شاخه های راست و بلند و گلهای زرد است و آن برای ساختن ترشی استعمال میشود. سیب زمینی ترشی. ( فرهنگ فارسی معین ).