معنی کلمه شلخته در لغت نامه دهخدا
- شلخته زدن ؛ اسن. کسع. زهکونی زدن. زفکنه زدن. سرچنگ زدن. اردنگ زدن. تی پا زدن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به شلخت شود.
شلخته. [ ش َ/ ش ِ ل َ ت َ / ت ِ ] ( ص ) بی فکر. بی اندیشه. لاابالی. زنی که کارهای وی از روی نظم و ترتیب نباشد. زن ناکدبانو. ( ناظم الاطباء ). زنی که کارهایش بی نظم و ترتیب باشد. زن کاهل و لاابالی. ( یادداشت مؤلف ). بندرت ممکن است این صفت را در مورد مردان نامنظم و بریز و بپاش و شلوغ کن نیز بر زبان آرند. ( فرهنگ لغات عامیانه )
- امثال :
برای شلخته هافاطمه زهرا دو رکعت نماز کرده . ( امثال و حکم دهخدا ).
خدا یار شلخته هاست . ( امثال و حکم دهخدا ).
زن رضا شلخته است زنها همه چنینند. ( امثال و حکم دهخدا ).