شقیقه

معنی کلمه شقیقه در لغت نامه دهخدا

( شقیقة ) شقیقة. [ ش َ ق َ ] ( ع اِ ) شقیقه. شکاف میان دو کوه که گیاه رویاند یا زمین نیکو رویاننده گیاه میان دو پشته ریگ. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). گشاده ٔمیان دو ریگ. ج ، شقایق. ( مهذب الاسماء ). || شکاف و رخنه. ج ، شَقائق. ( ناظم الاطباء ). || خواهر. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ). خواهر مادری. ( ناظم الاطباء ). اخت. خواهر. خواهر تنی. خواهرامی و ابی. ج ، شقایق. ( یادداشت مؤلف ) :
اما الخمر فهی شقیقة الروح و صدیقة النفس.ابونواس. || باران فراخ بزرگ قطره. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || برقی که از افق خیزد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || دردنیم سر و نیم روی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). سردردی که یک پاره سر را فراگیرد. صداعی باشد که در یکی از دو شق رأس در درزی که کشیده است در طول تا آخر سر واقع میشود و عام و شامل همه نیست. درد نیم سر. ( غیاث ) ( یادداشت مؤلف ). درد نیمه سر. ( دهار ). نزد پزشکان نوعی از سردرد است که بر یکی از دو جانب سر عارض شود. و گاه باشد که شقیقه گویند و از آن معنی عمومیت اراده کنند و آن هنگامی است که دردتمامی سر را فراگیرد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) :
بادا سرت به مطرقه هجو سوزنی
تا جایگاه درد شقیقه ست مشققه.سوزنی.و رجوع به شقیقه شود. || نام گیاهی. ( ناظم الاطباء ). || مرغی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
شقیقة. [ ش ُ ق َ ق َ ] ( ع اِ مصغر ) مصغر شَقیقة. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شَقیقه شود. || مرغی کوچکتر از شَقیقة. ( ناظم الاطباء ). مصغر شقیقة که به معنی مرغی است. ( منتهی الارب ). رجوع به شقیقة شود.
شقیقة. [ ش َ ق َ ] ( اِخ ) نام جده نعمان بن منذر. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).
- بنوالشقیقة ؛ اخوان نعمان بن منذر.( ناظم الاطباء ).
شقیقه. [ ش َ قی ق َ / ق ِ ] ( از ع ، اِ ) شقیقة. آن جزء از کنار سر که میان گوش و پیشانی است. ( ناظم الاطباء ). جبین. ( بحر الجواهر ). جای نرم که میان گوش و پیشانیست. ( آنندراج ) ( غیاث ). در تداول عوام فارسی زبانان ، صدغ. گیجگاه. ( یادداشت مؤلف ). همه استخوان صدغ را نیز شقیقه یا استخوان شقیقه نامند. گیجگاه. ( فرهنگ فارسی معین ) :

معنی کلمه شقیقه در فرهنگ معین

(شَ قَ یا قِ ) [ ع .شقیقة ] (اِ. ) ۱ - خواهر. ۲ - گیج گاه ، کنار پیشانی . ج . شقائق .

معنی کلمه شقیقه در فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) گیجگاه، کنار پیشانی.
۲. (طب قدیم ) درد نصف سر.
۳. [قدیمی] خواهر.

معنی کلمه شقیقه در فرهنگ فارسی

دردنصف سر، گیجگاه، کنارپیشانی، خواهر، شقائق
( اسم ) ۱ - خواهر . ۲ - قسمت فوقانی خارجی صدف استخوان صدغ که صاف و محدب است و عضله گیجگاهی به آن می چسبد و در عقب آن شیاری است که محل عبور شریان گیجگاهی عمقی خلفی است گیجگاه . ۳ - همه استخوان صدغ را نیز شقیقه یا استخوان شقیقه نامند . ۴ - درد نصف سر ۵ - زمین سخت واقع بین باغها جمع : شقائق .

معنی کلمه شقیقه در ویکی واژه

tempia
شقیقة
خواهر.
گیج گاه، کنار پیشانی.
شقائ

جملاتی از کاربرد کلمه شقیقه

وه چه لب آن عقیقها و چه رخان شقیقها برده از آن نگارها کرده از آن بهارها
و گفته اند که فرعون دعوی خدایی از آن کرد که چهارصد سال بزیست وی را هرگز نه تبی آمد و نه دردسری گرفت. و اگر وی را یک ساعت درد شقیقه بگرفتی پروای آن فضولش نبودی. و گفته اند که چون بنده یک دو بار بیمار شود و توبه نکند، ملک الموت گوید یا غافل! چند بار سوال خود فرستادم و سود نداشت؟ و گفته اند نباید که مومن چهل روز خالی باشد از رنجی یا بیماریی یا خوفی یا زیانی. رسول (ص) زنی را نکاح خواست کرد. گفتند، «وی را هرگز بیماری نبوده است پنداشتید که این ثنایی است». گفت، «هرگز نخواهم وی را». و یک روز در پیش رسول (ص) حدیث صداع می رفت. اعرابیی گفت، «صداع چه باشد که مرا هرگز نبوده است؟» گفت، «دور از من، هرکه خواهد که در اهل دوزخ نگرد در وی بنگرد». و عایشه پرسید از رسول (ص) که هیچ کس در درجه شهیدان باشد؟ گفت، «باشد. کسی که در روزی بیست بار از مرگ یاد آورد». و شک نیست که بیماری مرگ را بیش با یاد آورد.
که ز فکرت دقیقه خللی است در شقیقه تو روان کن آب درمان بگشا ره مجاری
چون ز کار وزیرش آمد یاد دست از اندیشه بر شقیقه نهاد
به عصمت نیست مربوط این طریقه چه ربطی گوز دارد با شقیقه؟
فزاید چینِ عارض هر دقیقه نخوابد موی صد غَم بر شقیقه