معنی کلمه شقه در لغت نامه دهخدا
شقة. [ ش ُق ْ ق َ ] ( ع اِ ) شقة شاقة؛ سختی بسیار سخت.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
نیوشنده ای نیز کآن می شنید
هم از شقه ٔکار شد ناپدید.نظامی.|| شقةالباب ؛ نیمه در. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || نیمه چیزی. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
شقة. [ ش ِق ْ ق َ ] ( ع اِ ) پاره ای از چوب و تخته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || پاره ای از عصا و جامه و جز آن که به درازا شکافته شده باشد. ( منتهی الارب ) ( از فرهنگ اوبهی ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). پاره جامه. ( دهار ). پاره جامه دراز. ( مهذب الاسماء ). || پاره ای از هر چیز شکافته شده. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
شقه. [ ش ِق ْ ق َ / ق ِ ] ( از ع ، اِ ) پاره و قطعه از کاغذ و پارچه و جز آن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کاغذ. ( غیاث ) :
طغراکش این مثال مشهور
بر شقه چنان نبشت منشور.نظامی.- شقه کاغذ ؛ قطعه کاغذ. صفحه کاغذ :
چو بر شقه کاغذ آمد عبیر
شد اندام کاغذ چو مشکین حریر.نظامی. || قطعه ای از جامه مستطیل. ( ناظم الاطباء ). پارچه جامه. ( دهار ). پارچه جامه. جامه پیش شکافته. ( غیاث ) :
وز تو بیکی نکوترین دستان
درخواهم شقه ای زمستانی.سوزنی.شمس گردون به کفه میزان
آمد و آمدنْش با سرماست