معنی کلمه شقاق در لغت نامه دهخدا
- شقاق الشفة ؛ کفتگی لب. ترکیدگی لب. ( یادداشت مؤلف ) : از بیماریهای لب یکی آن است که کفتگی آرد و به تازی شقاق الشفة گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و رجوع به شقاق مقعد شود.
- شقاق سم ؛ قسمی بیماری ستور. ( یادداشت مؤلف ).
- شقاق مقعد، شقاق المقعد، شقاق المقعدة ؛ کفتگی مقعد. ترکیدگی نشست. ( یادداشت مؤلف ). کفتگی لبهای شرج را گویند : مقعد را نیز بیماری کفتگی باشد و آنرا به تازی شقاق المقعد گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و رجوع به قانون ابوعلی سینا چ تهران ص 249 شود.
|| ( اِمص ) دشمنی. خصومت. مخالفت. خلاف. عداوت. دشمنانگی. ( یادداشت مؤلف ). ناسازگاری. دشمنی. نفاق. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِ ) ج ِ شُقَّة و شِقَّة.( ناظم الاطباء ). رجوع به شقة شود. || ( اِمص ) مخالفت و عدم موافقت و اختلاف و نفاق و مخاصمت و عداوت و بغی و نافرمانی. ( ناظم الاطباء ) : پسر خرکاشی که خویش عاق و مایه شقاق بود از میان بگریخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 378 ).
- شقاق آمدن ؛ سبب جدایی شدن. باعث فراق گشتن :
آن فزونی با خضر، آمد شقاق
گفت رو تو، مکثری هذا فراق.مولوی.- شقاق و نفاق ، نفاق و شقاق ؛ دشمنی و خصومت. مخالفت و ضدیت. دوتیرگی و اختلاف. ( از یادداشت مؤلف ) : عهد و میثاق ایشان را نفاق و شقاق داند. ( سندبادنامه ص 179 ). خلقی بسیار از اهل شقاق و نفاق بر زمین انداخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 273 ).
|| تعرض. || گناهکاری. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح فقه ) کراهت هر یک از زن و شوهر است از دیگری. در صورت ترس از ادامه شقاق و منتهی شدن به طلاق ، بر حاکم است که از طرف زوجین دو حَکَم برگزیند. حکمهای مزبور اگر موفق به اصلاح شدند کلیه شروطی که بر زوجین تحمیل میکنند الزامی خواهد بود. و در صورت عدم موفقیت به اصلاح ،و منجر شدن امر به افتراق اجازه زوج در طلاق و اجازه زوجه در بذل مهر اگر طلاق خلعی باشد لازم است. ( از یادداشت مؤلف ). و رجوع به فرهنگ علوم تألیف سجادی شود.