شعوری

معنی کلمه شعوری در لغت نامه دهخدا

شعوری. [ ش ُ ] ( اِخ ) حسن شعوری حلبی. از مشاهر ادباست که در حلب متولد شده و به اسلامبول رفته و در سلک منشیان دولتی منسلک و در رشته معارف مشهور. و از تألیفات و آثار قلمی اوست :
1- پندنامه ترکی منظوم ، که ترجمه پندنامه شیخ عطار است. 2- دیوان شعر. 3- فرهنگ ، که لغت فارسی به ترکی است در دو جلد و به فرهنگ شعوری ( یا لسان العجم ) مشهور است ( چ 1155 هَ. ق. ).وی به سال 1105 هَ. ق. درگذشت. ( از ریحانة الادب ج 2ص 330 ) ( از لسان العجم ). و او راست : دستورالعمل ، در استعارات و اصطلاحات و ضروب و امثال و نادرات فارسی. ( یادداشت مؤلف ).
شعوری. [ ش ُ ] ( اِخ ) نیشابوری. از گویندگان قرن دهم هجری و از نیشابور بود و اغلب در مشهد اقامت میکرد. صاحب ذوق و خوش طبع است. ابیات زیر از اوست :
آرزوی ما جمال خوبرویی بیش نیست
قسمت ما از جمالش آرزویی بیش نیست.
شعوری چون روم از بیخودی ناخوانده در بزمش
پی رفع جمالت همزبان من که خواهد شد.( از مجمع الخواص ص 269 ) ( از فرهنگ سخنوران ).

جملاتی از کاربرد کلمه شعوری

چون شعوری یافت بر غایات ذات گشت عاشق بر شعور خویشتن
پشتت چو چنگ گشت و شعوری نیافتی پس چنگ چون ز یک سر ناخن شعور یافت
بدانک آدمی را پنج حالت است؛ اول حالت عدم چنانک فرمود «هل انی علی‌الاحسان حین من‌الدهر لم یکن شیئا مذکورا» یعنی در کتم عدم انسان را بمعلومی در علم حق وجو.دی بود اما بر وجود خویش شعوری نداشت ذاکر خویش نبود و مذکور خویش نبود.
هر چه او را جماد میشمرند هیچش از نیک و بد شعوری نیست
تا شعوری داشتم می کرد وصل از من کنار من چو رفتم از میان آن خوش میان آمد پدید
آن شعوری که از برون در است پاسدار تمدن بشر است
سرمست چنان است که از صحبت جانان کاو را ز خود اندر دو جهان نیست شعوری
وین عقل و شعوری که از او رنج برد روح بیش و کم او جز که عذاب حکما نیست
ز حرف سخت شدن رنجه فرع هشیاری است ترا که نیست شعوری سخن چه درد کند
پیوند هیچ دارد از آگهی‌ گسستن ناآشنای خویشیم بیگانهٔ شعوریم