معنی کلمه شعبه در لغت نامه دهخدا
شعبة. [ ش ُ ب َ ] ( اِخ ) ابن حجاج بن ورد ازدی بصری ، مکنی به ابوبسطام و متوفای سال 160 هَ. ق. او راست : کتاب تفسیر. ( از یادداشت مؤلف ). از ائمه مسلمین و رکنی متین از ارکان دین است. ( از منتهی الارب ).
شعبة. [ ش ُ ب َ ] ( اِخ ) ابن عیاش ، مکنی به ابوبکر. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوبکربن عیاش و نامه دانشوران ج 1 ص 597 شود.
شعبه.[ ش ُ ب َ / ب ِ ] ( ع اِ ) شعبة. شاخه. ( ناظم الاطباء ). شاخه درخت. شاخ درخت. ( یادداشت مؤلف ) :
این سید شعله ای بود از نور نبوت و شعبه ای از دوحه ٔرسالت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 247 ).
مگر طوبی برآمد در سرابستان جان من