شطار. [ ش ِ ] ( ع مص ) مشاطره و چیزی را در میان همدیگر به دو نصف کردن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مشاطرة شود. شطار. [ ش ُطْ طا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شاطِر. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شاطر شود. || عَیّار. ( تمدن جرجی زیدان ص 47 ). رجوع به عیار و ترجمه تمدن جرجی زیدان شود. شطار. [ ش َطْ طا ] ( ع ص ) داهی. بسیار زیرک. || بسیار خبیث. || چاقوکش. ( فرهنگ فارسی معین ). شطار. [ ش َطْ طا ] ( ع ص ) شطرنج باز. || قمارباز. مقامر. ( فرهنگ فارسی معین ).
معنی کلمه شطار در فرهنگ معین
(شَ طّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - شطرنج باز. ۲ - قمارباز. ( ~ . ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - بسیار زیرک . ۲ - بسیار خبیثت . ۳ - چاقوکش .
معنی کلمه شطار در فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - شطرنج باز . ۲ - قمار باز مقامر . مشاطره و چیزی را میان همدیگر به دو نصف کردن .
معنی کلمه شطار در ویکی واژه
شطرنج باز. قمارباز. بسیار زیرک. بسیار خبیثت. چاقوکش.
جملاتی از کاربرد کلمه شطار
در عهد دولت تو شیاطین جنّ و انس کردند از دماغ برون هر شطارتی
در عشق یار بین که چه عیار میرویم سر زیر نهاده چو شطار میرویم
در حیرتم ز ابن یمین و شطارتش تا ره چگونه برد شب تیره در مضیق
نقل است که عبدالواحد زید مردی شطار بود. مادر و پدرش پیوسته از وی در زحمت بودندی - که به غایت ناخلف بود - روزی به مجلس یوسف حسین بگذشت او این کلمه میگفت: دعاهم بلطفه کانه محتاج الیهم. حق تعالی بنده عاصی را میخواند به لطف خویش. چنانکه کسی را به کسی حاجت بود.
شبها دل من بسا که عیاری کرد در کوی هوس رندی و شطاری کرد
در عشق یار بین که چه عیار میرویم سر زیر پا نهاده چه شطار میرویم
از اعاظم مشایخ سلسلهٔ علیهٔ شطاریّه است که به واسطهٔ جناب سلطان العارفین ابایزید بسطامی از حضرت امام الصامت و الناطق جعفر بن محمدالصادقؑناشی شده. غرض، جناب شاه کوثر از موطن خود مسافرت کرده و روی به سیاحت ملک ایران آورده. به زیارت عتبات عالیات عرش درجات مشرف شده. در آن ولا و سایر ولایات به تربیت طالبان راه طریقت اشتغال داشت. گویند جناب آقا محمد شیرازی قبل از دریافت خدمت جناب سید قطب الدین محمد شیرازی مرشد خود به خدمت آن جناب رسیده و از او ملتمس ذکری گردیده و بعد از ارادت جناب سید نیز گاهی مشغول بدان میشده. غرض، از اکابر اهل حال متأخرین بوده و از آن جناب است: