معنی کلمه ششدره در لغت نامه دهخدا
ز سیر هفت مشعبد اسیر ششدره ام
ز دست چارمخالف بنای هشت درم.سنایی.نرد جمال باخته با نیکوان دهر
وندر فکنده مهره خوبان به ششدره.سوزنی.گر بود چار شهر خراسان حرم مثال
راهش کنون چو ششدره نرد کرده اند.خاقانی.داو دل و جان نهم به عشقت
در ششدره اوفتاد نردم.خاقانی.می درده و مهره نه بتعجیل
این ششدره ستمگران را.خاقانی.برده به چارم منظره مهره برون از ششدره
نزل جهان را از بره صد خوان نو پرداخته.خاقانی.مانا که حریف خویش نشناخته ای
در ششدره می باش که بد باخته ای.( از سندبادنامه ص 313 ).غادر را در ششدره غدر راه خلاص بسته است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 405 ).
چون رهاند خویشتن را ای سره
هیچکس در شش جهت در ششدره.مولوی.- ششدره برخاستن ؛ از ششدر خلاص شدن. کنایه از رهایی یافتن از گرفتاری در بازی نرد :
مهره شادی نشست و ششدره برخاست
نقش سه شش بر سه زخم کام برآمد.خاقانی. || کنایه از عجز و تحیر است. || محل هلاک. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
مزن پنج نوبت برین چارطاق
که بی ششدره نیست این نه رواق.نظامی.|| ایهام است به شش جهت مذکوره ( عالم ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). رجوع به ششدر شود.