شش انداز

معنی کلمه شش انداز در لغت نامه دهخدا

شش انداز. [ ش َ / ش ِ اَ ] ( نف مرکب ) نراد و کسی که نرد بازی کند. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || کسی که شش بجول بازی نماید. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ). || کسی که شش گوی مدور الوان در هوا اندازد بنحوی که پیوسته چهار عدد آنها در هوا باشد و دو عدد در دست وی آن چنانکه هیچ یک از آنها به زمین نیفتد. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از برهان ) :
برون آمد ز پرده سحرسازی
شش اندازی بجای شیشه بازی.نظامی.|| ( اِ مرکب ) ماه شب چهارده را نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( برهان ). || نوعی از خورش که از تخم ماکیان با پیاز ترتیب دهند. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه شش انداز در فرهنگ معین

(ش اَ ) (ص فا. ) = شش اندازه : ۱ - کسی که شش بجول بازی کند. ۲ - کسی که نرد بازد، نراد. ۳ - کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد، در هوا اندازد و گیرد بطوری که هیچ یک زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد.

معنی کلمه شش انداز در فرهنگ عمید

۱. کسی که نرد بازی می کند.
۲. بجول باز که با شش بجول بازی می کند.
۳. کسی که شش گوی به هوا اندازد و بگیرد به طوری که مرتب چهارتای آن در هوا باشد و دو تای دیگر در دو دست خودش: برون آمد ز پرده سحرسازی / شش اندازی به جای شیشه بازی (نظامی۲: ۱۲۷ ).
۴. نوعی اشکنه که با پیاز، روغن، و تخم مرغ تهیه می شود.

معنی کلمه شش انداز در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که شش بجول بازی کند . ۲ - کسی که نرد بازد نراد . ۳ - کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد در هوا اندازد و گیرد به طوری که هچیک بر زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد . ۴ - ماه شب چهاردهم بدر . ۵ - نوعی خورش که از تخم مرغ با پیاز ترتیب دهند .

معنی کلمه شش انداز در ویکی واژه

شش اندازه:
کسی که شش بجول بازی کند.
کسی که نرد بازد، نراد.
کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد، در هوا اندازد و گیرد بطوری که هیچ یک زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد.
ماه شب چهارده، بدر.
نوعی خورش که از تخم مرغ با پیاز ترتیب د

جملاتی از کاربرد کلمه شش انداز

ابلهی خواست شش انداز کند هفت انداز ناگه از سنگ قضا پنجره‌اش ششجره شد
کفر کو تا پیشش اندازم که بی‌شرمی بود در ره زلف چنان این نقد ایمان باختن
حریف شش انداز را گاه نرد بششدر نهم مهره اندر نبرد
در بوته غمازان بگداخته همچون زر در بزم شش اندازان درباخته سرمایه
بازم آمد پیام سعدالملک که شش انداز گشته هفت انداز
شش انداز اوستاد نردبازان بت آراسته، هر هفت کرده
به آسانی ز بار زندگی رستن نمی‌باشد مگر پیری خمی پیدا کند کز دوشش اندازم
پشهٔ تو میکنی بر پیل جای تا بدست خویشش اندازی بپای
حلهٔ نور اگرم حور به اکراه دهد پیشش اندازم و نستانم و در بر نکنم
هفت پستانان بر نطع قمار همه استاد شش انداز شدند