شریح

معنی کلمه شریح در لغت نامه دهخدا

شریح. [ ش َ ] ( ع اِ ) شریحة. پاره گوشت فربه بدرازابریده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).گوشت تنک کرده. ( مهذب الاسماء ). رجوع به شریحة شود. || پاره ای از گوشت. ( از اقرب الموارد ). || شرم زن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ازمهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شُرَیح شود.
شریح. [ ش ُ رَ ] ( ع اِ ) شرم زن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رجوع به شَریح شود.
شریح. [ ش َ رَ ] ( اِخ ) ابن حارث بن قیس بن جهم بن معاویةبن... مرتع کندی ، مکنی به ابوامیه یا ابوعبدالرحمان. شاعر و قاضی و راوی از عمر خطاب است و در 97 یا 98 هجری قمری در 120سالگی در کوفه درگذشت. وی از نامی ترین قاضیان صدر اسلام و اصلش از یمن بود. در زمان عمر به سمت قاضی کوفه برگزیده شد و در دوره خلافت عثمان و حضرت علی و معاویه این سمت راداشت و 75 سال مظالم راند و تنها سه سال در دوره حجاج بن یوسف از قضا امتناع کرد و حجاج به سال 77 هَ.ق. او را معاف داشت. شریح در حدیث و فقه و در قضاوت امین بود و از عمر و حضرت علی و دیگران روایت کرد. ( از صفة الصفوة ج 3 صص 20-21 و اعلام زرکلی و طبقات ابن سعد ج 6 صص 90-100 ). در باب شریح بین علمای رجال شیعه و سنت اختلاف است و بعضی بزرگان شیعه او را مذموم میدانند. رجوع به معنی بعد شود. || در تداول قاضیی را که برخلاف حق فتوی دهد «شریح » نامند یا بدو تشبیه کنند. این امر بر اثر خبری که متداول است رایج شده ، و آن اینکه گویند: شریح به امر عبیداﷲبن زیاد فتوی داد که چون حسین بن علی ( ع ) بر خلیفه وقت خروج کرده است ، دفع او بر مسلمانان واجب است ، ولی در کتب معتبر این خبر نیامده است. ( از فرهنگ فارسی معین ).
شریح. [ ش ُ رَ ] ( اِخ ) ابن ذبیان بن علیان بن ارحب ، از قبیله بنی بکیل و از همدان. جد جاهلی یمانی بود. از فرزندان اوست : قبایل «آل یزید» و «آل قدامه » و «آل ابی دوید» و «آل الهیثم » از بطنهای همدان. ( از اعلام زرکلی ).
شریح. [ ش ُ رَ ] ( اِخ ) ابن عبدالکریم رویانی ، مکنی به ابونصر. فقیه شافعی و قاضی آمل مازندران بود. از کتابهای اوست : 1- روضةالاحکام و زینةالحکام - در آیین داوری. شریح به سال 505 هَ. ق. درگذشت. ( از اعلام زرکلی ).
شریح. [ ش ُ رَ ] ( اِخ ) ابن هانی بن یزید حارثی. مردی شجاع و مبارز و از سپه سالاران نامی و یاران وفادار حضرت علی ( ع ) در جنگ جمل بود. وقتی که روز حکمیت پیش آمد و حضرت علی ابوموسی اشعری را انتخاب کرد همراه وی چهارصد تن برگزید که ریاست آنان را شریح بعهده داشت. وی به سال 78 هَ. ق. در حال جنگ در سیستان کشته شد. ( از اعلام زرکلی ).

معنی کلمه شریح در فرهنگ معین

(شُ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - آلت تناسلی زن ، شرم زن . ۲ - از اعلام مردان است .

معنی کلمه شریح در فرهنگ فارسی

ابن حارث بن قیس بن جهم کندی مکنی به ابوامیه قاضی و فقیه معروف صدر اسلام ( ف. کوفه ۷۸ ه.ق . ) . اصل او از یمن است و در عهد عمر قضاوت کوفه یافت . عثمان و علی ۴ و معاویه نیز او را بدین شغل ابقا کردند .وی بروزگار حجاج استعفا کرد و حجاج او را بسال ۷۷ ه.ق . معاف داشت . او را در شعر و ادب مهارتی بود . توضیح در تداول قاضیی را که بر خلاف حق فتوی دهد ( شریح ) نامند یا بدو تشبیه کنند .این امر بر اثر خبری که متداولست رایج شده و آن اینکه گویند شریح بامر عبیدالله زیاد فتوی داد که چون حسین بن علی ۴ بر خلیفه وقت خروج کرده دفع او بر مسلمانان واجب است ولی در کتب معتبر این خبر نیامده .
( اسم ) ۱ - آلت تناسلی زن شرم زن . ۲ - از اعلام مردانست .
شریحه پاره گوشت فربه بدرازا بریده یا پاره از گوشت .

معنی کلمه شریح در ویکی واژه

آلت تناسلی زن، شرم زن.
از اعلام مردان

جملاتی از کاربرد کلمه شریح

اعتبار بخشی برای تشریح کیفیت خدمات بهداشتی - درمانی و به عنوان مبنای تفکر آن به کارگرفته می‌شود.
از اصل فرما می‌توان برای تشریح ویژگی‌های پرتوهای نوری که از سطح آینه‌ها بازتاب می‌شوند، شکست نور و بازتاب کلی استفاده کرد.
شریح از براو به زندان شتافت گرفتار بیداد رازنده یافت
شریح گفت: از کجا دانستی؟ گفتم: مگر سوز گریه اش نبینی؟ گفت: نفریبدت، چه برادران یوسف(ع) نیز شب گریان به نزد پدر باز آمدند.
وصف تشریح زسرتا قدمت بنمودم هم در آن خواب اگر زانکه بعقلی بیدار
نقل است که ابن شریح به مجلس جنید بگذشت گفتند آنچه جنید می‌گوید به علم باز می‌خواند گفت: آن نمی‌دانم ولیکن این می‌دانم که سخن او را صوتی است که گوئی حق می‌راند بر زبان او چنانکه.
در کتاب اعلام الدین تألیف ابو محمد حسن بن ابوالحسن دیلمی از مقداد بن شریح برهانی نقل است از قول پدرش که گفت: به روز جنگ جمل، مردی علی امیر مؤمنان(ع) را گفت: ای امیر مؤمنان، آیا همیگوئی که خداوند یکی است؟
پس از وی به خلد برین بست بار شریح ابن عبدالله نامدار
الا چو عشق جمیل است بر بثینه همی الا چو باشد مهر شریح بر زینب
بو یوسف قاضی و شریح این دو بیابند تا گیرند احکام حکومت ز تو تلقین
ای کمان‌ابرو به تیر غمزه افکندی مرا صید خود مگذار با غیر و نکو تشریح کن
آیینی‌شدن با کار کاترین بل همراه است. بل، با تکیه بر نظریه کردار پیر بوردیو، با تشریح آیین، دیدگاه کمتر کارکردی نسبت به آیینی‌شدن داشته‌است.
شریح آن دو تن را به غمخواریا چنین گفت بامویه و زاریا