شروع. [ ش ُ ] ( ع مص ) به کاری آغازیدن. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). در کاری شدن. ( المصادر زوزنی ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61 ). به کاری درآمدن. ( آنندراج ). آغازیدن. آغاز کردن.روی آوردن به. رونهادن به. روی گذاشتن به. برداشت کردن. ابتدا کردن. بنیاد کردن. به کاری درشدن. اقدام کردن. ( یادداشت مؤلف ). || در آب درآمدن. ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( المصادر زوزنی ) ( از اقرب الموارد ). در آب شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || گشاده کردن رسن را و هر دو کرانه آن را در گوشه دلو و مانند آن انداختن. رجوع به شرع شود. || باز کردن پوست و کفانیدن آن را. رجوع به شرع شود. || نیکو برداشتن و بلند کردن چیزی را. رجوع به شرع شود. || راست شدن نیزه ها به سوی کسی. || راست کردن نیزه ها را بسوی کسی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به شرع شود. شروع. [ ش ُ ] ( ع اِ ) ج ِ شارِع. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). رجوع به شارع شود. شروع. [ ش ُ ] ( ع اِمص ، اِ ) آغاز و فیال و ابتدا و اول. ( ناظم الاطباء ). - شروع افتادن ؛ شروع شدن. آغاز گشتن : اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه... خوض و شروع افتد. ( سندبادنامه ص 18 ). - کلاس شروع ؛در سابق بر کلاس تهیه اطلاق می شد و پیش از کلاس اول کودکان ، را برای تعلیم آماده می کردند. || دیباچه. ( ناظم الاطباء ). || حمله و هجوم. ( ناظم الاطباء ).
معنی کلمه شروع در فرهنگ معین
(شُ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) آغاز کردن . ۲ - (اِ. ) آغاز، ابتدا.
معنی کلمه شروع در فرهنگ عمید
۱. آغاز کردن به کاری، کاری را آغاز کردن. ۲. (اسم ) ابتدا، آغاز. * شروع کردن: (مصدر لازم ) آغاز کردن، آغازیدن.
معنی کلمه شروع در فرهنگ فارسی
آغازکردن، ابتدا، آغاز ۱ - ( مصدر ) آغاز کردن کاری را آغازیدن . ۲ - ( اسم ) ابتدا . آغاز و فیال و ابتدا و اول یا دیباچه یا حمله و هجوم .
معنی کلمه شروع در دانشنامه عمومی
شروع (آلبوم بلک آید پیز). «شروع» ( به انگلیسی: The Beginning ) آلبومی از بلک آید پیز است که در ۲۶ نوامبر ۲۰۱۰ ( ۲۰۱۰ - 11 - ۲۶ ) منتشر شد.
معنی کلمه شروع در ویکی واژه
esordio آغاز، ابتدا.
جملاتی از کاربرد کلمه شروع
فاما معرفت ماهیت روح اگرچه متقدمان در شرح آن شروعی زیادت نکردهاند ولیکن شمهای گفته آید. بدانک هر بر این مناسبت چنانک در قندهفت صفت تعبیه است از سپیدی و سیاهی و صفا و کدورت و لطافت و کثافت و حلاوت همچنین در روح که لطیفه ایست ربانی و شرف اختصاص یاء اضافت «من روحی» یافته هفت صفت تعبیه است از نورانیت و محبت و علم و حلم وانس و بقا و حیات و صفات دیگر از این صفات تولد کند چنانک از نورانیت سمیعی و بصیری و متکلمی و از محبت شوق و طلب و صدق و از علم ارادت و معرفت و از حلم وقار و حیا و تحمل و سکون و از انس شفقت و رحمت و از بقا ثبات و دوام و از حیات عقل و فهم و دیگر ادراکات و جزین صفات دیگر تولد کند چه پیش از تعلق روح به قالب و چه بعد از تعلق روح به قالب که شرح آن اطنابی دارد.
کرده در شرع تو شروع ولیک نفس بر پای او عقال شده
شروع اندر ثنایش کن که چون او کریمی نیست در بازار اشعار
نشستم و بنمود، او شروع بر اظهار: (پیرمرد): من اهل کرمان بودم در آن خجسته دیار
و به حقیقت بباید دانست که فایده در فهم است نه در حفظ، و هرکه بی وقوف در کاری شروع نماید همچنان باشد که:
بر وی احکام شرع اجرا کن زانچه مشروع نی تبرا کن
«وَ فَصْلَ الْخِطابِ» یعنی الشهود علی المدّعی و الیمین علی المدّعی علیه، و ذلک لانّ کلام الخصوم ینقطع و ینفصل به. و قیل: «فصل الخطاب» هو قول الانسان بعد حمد اللَّه و الثناء علیه، امّا بعد اذا اراد الشروع فی کلام و اوّل من قاله داود علیه السلام. و قال مقاتل: «فصل الخطاب» علم الحکم و البصر بالقضاء.
چو مست آمدم از خنب خانه مبدا مکن ملامتم این جا مگوی نا مشروع
چو بی دل کنی در مصالح شروع از آن کرد باید به خصلت رجوع
و هر کهاندر علم منطق شروع خواهد کردن، نخست باید که قول خداوند منطق را معلوم کند تا سخن شوریده نگوید، و قول خداوند منطق آنست که گفته است: «الجنس قول وقع علی کثیرین مختلفین فی الصور.»همی گوید: جنس گفتاریست که بر افتد بر بسیارها که صورتهاشان مختلف باشد، چنانک چوگوییم«حیوان» این نامی باشد که بر خر و گاوو اسب و مردم و جز آن افتد، که هریکی را ازین صورتی دیگرست.