شرمساری
معنی کلمه شرمساری در لغت نامه دهخدا

شرمساری

معنی کلمه شرمساری در لغت نامه دهخدا

شرمساری. [ ش َ ] ( حامص مرکب ) حالت و کیفیت شرمسار. خجلت. شرمندگی. ( فرهنگ فارسی معین ). خجالت و شرمندگی. ( ناظم الاطباء ). خجل. خجلت. سرافکندگی. انفعال. ( یادداشت مؤلف ) :
و آنجا که من نباشم گویی مثال من
نیک است کت نیاید زین کار شرمساری.منوچهری.خواهم که در این گناهکاری
سیماب شوم ز شرمساری.نظامی.زنده بر دار کرد و باک نبرد
تا چو دزدان به شرمساری مرد.نظامی.ز شغلی کزو شرمساری رسد
به صاحب عمل رنج و خواری رسد.نظامی.شب ازشرمساری و فکرت نخفت
سحرگه پرستاری از خیمه گفت.سعدی ( بوستان ).مرا شرمساری ز روی تو بس
دگر شرمسارم مکن پیش کس.سعدی ( بوستان ).با وجود شرمساری و بیم سنگساری گفت...( گلستان سعدی ).

معنی کلمه شرمساری در فرهنگ عمید

خجلت، شرمندگی.

معنی کلمه شرمساری در فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت شرمسار خجلت شرمندگی .

معنی کلمه شرمساری در دانشنامه عمومی

شرمساری یا شرمندگی ( به انگلیسی: Embarrassment ) یک عاطفه اجتماعی است که در روابط اجتماعی بعضی افراد ظاهر می شود.
این حالت از احساس درونی خود را کم تر پنداشتن در برابر فرد مقابل حاصل می شود و در برخی موارد آن قدر شدت می یابد که تمامی دیگر حالات اجتماعی را مختل می سازد و فرد افسرده می شود.
شرمساری یک حالت عاطفی است که با سطوح خفیف تا شدید ناراحتی همراه است و معمولاً زمانی تجربه می شود که فردی مرتکب یک عمل غیرقابل قبول اجتماعی می شود. شرمساری که اغلب با شرم و گناه گروه بندی می شود، یک «احساس خودآگاه» در نظر گرفته می شود و می تواند تأثیر منفی عمیقی بر افکار یا رفتار فرد داشته باشد.
شرمساری (ترانه). شرمساری ترانه ای از محسن چاوشی در آلبوم امیر بی گزند است. شعر این ترانه از حسین صفا و تنظیم آن از بابک نقوی است. این ترانه به دلیل استفاده از آن در کلیپی علیه حسن روحانی در اواخر سال ۱۳۹۵ جنجال انگیز شد، که استفاده سیاسی از آن اعتراض محسن چاوشی را دربر داشت.

جملاتی از کاربرد کلمه شرمساری

شرمم کشد که بی‌تو نفس می‌کشم هنوز تا زنده‌ام بس است همین شرمساری‌ام
گناه من اگر بر رویم آری فغان از خجلت، آه از شرمساری
سرو را روزی به بالای تو نسبت کرده‌ام شرمساری می‌برم عمریست از بالای تو
توان بودن که این چابک سواری خلاصی بخشدش ز آن شرمساری
جای حرف از لب، عرق از جبهه می ریزم به خاک شرمساری فارغ از عذر گناهم کرده است
به رخش تازه‌دار جانم را شرمساری مده روانم را
ترا در خورد آن چندان کرامت ندارم هدیه ای جز شرمساری
به رخ پرده شرمساری نرفت به کام حسودان به خواری نرفت
خواجو به تحفه پیشت نزلی دگر نیارد جز حسرت و ندامت جز جرم و شرمساری
به بازار محشر من و شرمساری که بسیار بسیار کاسد قماشم